بازگشت

واقعه حرّه


در ( مناقب ) است كه سؤ ال كرد ليث خزاعي از سعيد بن مسيب از نهب و غارت مدينه ؟ گفت : بلي اسبها را بستند بر ستونهاي مسجد رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلم ، ديدم اسبها را اطراف و گرداگرد قبر مطهر، و سه روز مدينه را غارت كردند و چنان بود كه من و علي بن الحسين عليه السلام سر قبر پيغمبر صلي اللّه عليه و آله و سلم مي آمديم و امام زين العابدين عليه السلام به كلامي تكلم مي كرد كه من نفهميدم ، پس در ميان ما و مردم حائلي پديد مي گشت و ما نماز مي گذاشتيم و مردمان را مي ديديم وايشان ما را نمي ديدند. و ايستاده بود مردي كه بر تن داشت حلّه اي سبز سوار بر اسب دم كوتاه اشهب يعني سفيد و سياه كه سفيدي غلبه كرده به دست او بود حربه و با علي بن الحسين عليه السلام بود. پس ‍ هرگاه مردي آهنگ حرم رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلم مي كرد آن سوار حربه خود را به او، اشارت مي نمود پس بدون آنكه به او برسد هلاكت مي گشت .

پس چون از غارت و نهب فارغ شدند حضرت امام زين العابدين عليه السلام نزد زنان رفت و نگذاشت هيچ گوشواري در گوش كودكي و نه زيوري بر زني و نه جامه اي مگر آنكه سوار بيرون آورد، آن سوار عرض كرد: يابن رسول اللّه ! من فرشته اي مي باشم از فرشتگان از شيعيان تو و شيعه پدر تو چون اين مردم به غارت و آزار اهل مدينه بيرون تافتند، از پروردگار خود خواستم كه مرا اذن دهد در ياري و نصرت شما آل محمد صلي اللّه عليه و آله و سلم ، حق تعالي مرا رخصت فرمود تا اين عمل من در حضرت پروردگار و رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلم و شما اهل بيت ذخيره بماند تا روز قيامت برسد.(95)

مؤ لف گويد: مرا از اين نهب و غارت همان غارتيست كه در واقعه حرّه اتفاق افتاد و كيفيت آن نحو اختصار چنان است كه چون ظلم و طغيان يزيد و عمال او عالم را فراگرفت و فسق و فجور او بر مردم ظاهر گشت و هم بعد از شهادت حضرت امام حسين عليه السلام در سنه شصت جمعي از اهل مدينه به شام رفتند و به چشم خود ديدند كه يزيد پيوسته مشغول است به شرب خمر و سگ بازي و حليف قمار و طنابير و آلات لهو و لعب مي باشد، چون برگشتند اهل مدينه را به شنايع اعمال يزيد لعين اخبار كردند، مردم مدينه عامل يزيد: عثمان بن محمد بن ابي سفيان را با مروان حكم و ساير امويين از مدينه بيرون كردند و سب و شتم يزيد را آشكار كردند و گفتند كسي كه قاتل اولاد حضرت رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلم و ناكح محارم و تارك صلاة و شارب خمر است لياقت خلافت ندارد، پس با عبداللّه بن حنظله غسيل الملائكه بيعت كردند.

اين خبر چون گوشزد يزيد پليد شد مسلم بن عقبه مرّي را كه تعبير از او به ( مجرم ) و ( مسرف ) كنند با لشكري فراوان از شام به جانب مدينه گسيل داشت . مسلم بن عقبه با لشكرش چون نزديك به مدينه شدند در سنگستان مدينه كه معروف به ( حرّه واقم ) است و بر مسافت يك ميل از مسجد سرور انبياء صلي اللّه عليه و آله و سلم است رسيده بودند كه اهل مدينه به دفع آن بيورن شدند و لشكر يزيد شمشير در ايشان كشيدند و حرب عظيمي واقع شد جماعت بسياري از مردم مدينه كشته شدند، و پيوسته مروان بن حكم مسرف را تحريص بر كشتن اهل مدينه مي كرد تا اينكه ايشان را تاب مقاومت نماند. لاجرم به مدينه گريختند و پناه به روضه مطهره حضرت رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلم بردند و قبر منور آن حضرت را ملاذ خود قرار دادند.

لشكر مسرف نيز در مدينه ريختند و به هيچ وجه آن بي حياها احترام قبر مطهر نگه نداشتند و با اسبهاي خود داخل روضه منوره شدند و اسبهاي خود را در مسجد حضرت رسول صلي اللّه عليه و آله و سلم جولان دادند و پيوسته از مردم كشتند تا روضه و مسجد پر از خون شد و تا قبر مطهر خود رسيد و اسبهاي ايشان در روضه كه مابين قبر و مبنر است و روضه ايست از رياض جنت ، روث و بول كردند و چندان از مردم مدينه كشت كه مدايني از زهري روايت كرده كه هفتصد نفر از وجوه ناس از قريش و انصار و مهاجر و موالي كشته شد و از ساير مردمان غير معروف از زن و مرد و حرّ و عبد عدد مقتولين ده هزار تن به شمار رفت .





ابوالفرج گفته كه از اولاد ابوطالب دو تن در واقعه حرّه شهيد گشت يكي ابوبكربن عبداللّه بن جعفر بن ابي طالب عليه السلام و ديگر عون اصغر و او نيز فرزند عبداللّه بن جعفر برادر عون اكبر است كه در كربلا شهيد گشت و مادر او جمانه دختر مسيب نجبه است كه به جهت خونخواهي امام حسين عليه السلام بر ابن زياد خروج كرد و در ( عين ورده ) كشته گشت .(96)

مسعودي فرموده كه از بني هاشم غير از اولاد ابوطالب نيز جماعتي كشته گشتند مانند فضل بن عباس بن ربيعة بن الحارث بن عبدالمطلب و حمزة بن نوفل بن الحارث و عباس بن عتبة بن ابي لهب و غير ايشان از ساير قريش و انصار و مردمان ديگر از معروفين كه عدد مقتولين ايشان چهار هزار به شمار رفته به غير از كساني كه معروف نبودند. پس از آن ، مسرف بن عقبه دست تعدي بر اعراض و اموال مردم گشاد. اموال و زنان اهل مدينه را ته سه روز بر لشكر خويش مباح داشت .(97)

ابن قتيبه در ( كتاب الامامة والسّياسة ) نقل كرده كه در واقعة حرّه اول خانه هايي كه غارت شد، خانه هاي بني عبدالا شهل بود و نگذاشتند در منازل چيزي از اثاث الدّار و حلي و زيور و فراش ، حتي كبوتر و مرغ را گرفتند و ذبح كردند سپس ريختند به خانه محمد بن مسلمه ، زنها صيحه كشيدند. زيدبن محمد بن سلمه صداي زنها را كه شنيد به جانب آن صداها دويد، ديد ده نفر از لشكر شام اند كه مشغول غارتگري اند، زيد با ده نفر از اهل خود با آنها مقاتله كرد تا آن جماعت را به قتل رسانيد و آنچه غارت كرده بودند برگردانيد و آنها را در چاه بي آب ريخته و خاك بالاي آنها ريخت ، سپس جمعي ديگر از اهل شام آمدند با آنها نيز مقاتله كرد تا آنكه چهارده نفر از آنها را به قتل رسانيد ليكن صورتش مضورب شمشير چهار نفر گرديد.

ابوسعيد خدري در اين واقعه ملازمت خانه را اختيار كرد چند نفر از اهل شام بر او وارد شدند گفتند: اي شيخ ! تو كيستي ؟ گفت : ابوسعيد خدري از اصحاب پيغمبرم صلي اللّه عليه و آله و سلم گفتند: پيوسته مي شنيديم نام ترا، خوب كردي و حظ خود را گرفتي كه ترك قتال با ما كردي و در خانه ات نشستي اينك هرچه داري براي ما بياور. گفت : به خدا سوگند مالي نزد من نيست كه براي شما آورم ، شاميها در غضب شدند ريش ابوسعيد را كندند و او را بسيار زدند پس آنچه در خانه داشت غارت كردند حتي سير و يك جفت كبوتر كه در خانه او بود.

پس ابن قتيبه نقل كرده كه جماعتي از اشراف را به ( قتل صبر ) شربت فنا چشانيدند و گفته كه رسيد عدد كشتگان حرّه از قريش و انصار و مهاجرين و وجوه مردم به هزار و هفتصد نفر و از ساير مردم به ده هزار سواي زنان و كودكان .

ابومعشر گفته : كه داخل شد مردي از اهل شام بر زني از طايفه انصار كه تازه طفلي زاييده بود و آن طفل در بغلش بود، پس به آن زن ، گفت : مالي هست براي من بياور، گفت : به خدا سوگند! چيزي براي من نگذاشته اند كه براي تو بياورم . آن مرد گفت : براي من چيزي بيرون آر و الا تو را با كودكت مي كشم ، گفت : واي بر تو! اين كودك فرزند ابن ابي كبشه انصاري صاحب رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلم است از خدا بترس متعرض ما مشو، رو كرد به طفل خود و گفت : اي كودك من ! واللّه اگر چيزي مي داشتم فداي تو مي دادم و نمي گذاشتم كه بر تو صدمه اي وارد آيد. پس آن شامي بيرحم گرفت پاي آن كودك مظلوم را در حالي كه پستان در دهانش بود و كشيد او را از كنار مادرش و زد او را بر ديوار به نحوي كه مغز سرش بر زمين پراكنده شد.

راوي گفت : هنوز آن مرد از خانه بيرون نشد كه نصف صورتش سياه گرديد و ضرب المثل شد.(98)

و بالجمله ؛ چون مسرف از قتل و غارت و هتك و اعراض اهل مدينه بپرداخت مردم را به بيعت يزيد و اقرار بر عبوديت و بندگي او خواند و هر كه اباء [ خودداري ] مي كرد او را مي كشت . تمامي اهل مدينه جز حضرت امام زين العابدين عليه السلام و علي بن عبداللّه بن عباس ، از ترس جان اقرار نمودند و بيعت كردند.

و اما سبب آنكه مسرف متعرض حضرت سيدالساجدين عليه السلام و علي بن عبداللّه بن عباس نشد آن بود كه چون خويشان مادري علي بن عبداللّه در ميان لشكر مسرف جاي داشتند مسرف را در باب او مانع شدند.

و اما حضرت سجاد عليه السلام پس پناه به قبر مطهر پيغمبر صلي اللّه عليه و آله و سلم برد و خويشتن را به آن چسبانيد و اين دعا را خواند:

( اَللّهُمَّ رَبَّ السَّمواتِ السَّبْعِ وَ ما اَظْلَلْنَ وَ الاَرَضينَ السَّبْعِ وَ ما اَقْلِلْنَ رَبَّ الْعرشِ الْعَظيمِ رَبِّ مُحَمِّدٍ وَ آلِهِ الطّاهِرينَ اَعُوذُبِكَ مِنْ شَرِّهِ وَ اَدْرَءُ بِكَ في نَحْرِهِ اَسْئَلُكَ اَن تُؤْتِيني خَيْرَهُ وَ تَكْفِيِني شَرَّهُ. ) (99)

پس به جانب مسلم بن عقبه روانه شد و پيش از آنكه امام معصوم عليه السلام بر آن پليد ميشوم وارد شود آن ملعون در كمال غيظ و غضب بود و بر آن جناب و آباء كرام او عليه السلام ناسزا مي گفت ، چون آن جناب وارد شد و نگاه مسرف بر آن حضرت افتاد چندان ترس و رعب از آن حضرت در دل او جا كرد كه لرزه او را گرفت و از براي آن جناب به پاي خاست و آن حضرت را در پهلوي خويش جاي داد و در كمال خضوع عرض كرد كه حوائج خود را بخواهيد كه هرچه بخواهيد قبول است ، پس هر كه را آن حضرت شفاعت كرد مسرف به جهت آن حضرت از او درگذشت و مكرّما از نزد او بيرون رفت .

و بالجمله ؛ قضيه حرّه را شيعه و سني در كتب خود ذكر كرده اند، وقوعش در بيست و هشتم ماه ذي الحجّة سال شصت و سوم هجري دو ماه و نيم به مرگ يزيد مانده بود و چون مسرف بن عقبه از كار مدينه بپرداخت به قصد دفع عبداللّه بن زبير و اهل مكه از مدينه بيرون تاخت هنوز به مكه نرسيده در بين راه در ( ثنيّه مشلّل ) كه نام كوهي است كه از آنجا به قديد فرود مي شوند به دركات دوزخ شتافت . پس از آنكه جماعتش از آن محل حركت كردند، ام ولد يزيد بن عبداللّه بن ربيعه كه مترقب موت مسرف بود و از عقب لشكر مي آمد سر گور مسرف آمده و قبرش را بشكافت چون لحد را گشود ديد مار سياهي بزرگ دهن گشوده و بر گردن مسرف پيچيده ترسيد نزديك رود، صبر كرد تا مار از او دور شد آن وقت مرده مسرف را درآورده و در ( ثنيّه ) بياويخت و به قولي او را آتش زده و كفنش ‍ را پاره كرد و بر درختي در آنجا او را آويزان كرد، پس هر كه از آنجا مي رفت سنگ بر او مي افكند، و آنچه كرد مسرف بن عقبه با اهل مدينه ، كارهاي بسر بن ارطاة بود در حجاز و يمن براي معاويه .

و در ( كامل ابن اثير ) است كه يزيد خواست عمرو بن سعيد را بفرستد به جنگ اهل مدينه قبول نكرد، پس خواست ابن زياد را روانه نمايد اقدام نكرد و گفت :

( وَاللّهِ لاجَمَعْتُهُما لِلفاسِقِ قَتْلَ ابْنِ رَسوُلِ اللّهِ عليه السلام وَ غَزْوَ الْكَعْبَةِ. )

پس مسلم بن عقبه را براي اين كار اختيار كرد، و او با اينكه پيري بود كهن و سالخورده و مريض ، قبول كرده و اقدام در اين كار نمود.(100)

پاورقي


95- ( مناقب ) ابن شهر آشوب 4/155 156.
96- ( مقاتل الطالبيين ) ابوالفرج اصفهاني ، ص 122.
97- ( مروج الذهب ) مسعودي 3/70.
98- ( الامامة والسياسة ) ابن قتيبه 1/237 238.
99- ( ناسخ التواريخ ع( زندگي امام سجاد عليه السلام 2/387 388.
100- ( الكامل ) 4/111.