بازگشت

معجزه اي از امام سجاد ـ عليه السلام ـ


عبدالملك در دوران خلافت خويش، يك سال در مراسم حجّ طواف مي كرد و امام علي بن الحسين ـ عليه السلام ـ نيز پيشاپيش او سرگرم طواف بود و اصلاً





اعتنايي به او نداشت؛ عبدالملك كه حضرت را از نزديك نديده بود و او را به قيافه نمي شناخت، از اطرافيانش پرسيد:





«اين مرد كيست كه جلوتر از ما طواف مي كند و به ما اعتنايي نمي كند؟!»





گفتند: «او علي بن الحسين است».





عبدالملك در كناري نشست و گفت: «او را نزد من بياوريد!»





وقتي كه حضرت نزد او حاضر شد، گفت: «اي علي بن الحسين! من قاتل پدر تو نيستم! چرا نزد من نمي آيي؟»





امام فرمود: «قاتل پدرم دنياي او را فنا كرد، ولي پدرم آخرت او را تباه ساخت؛ اينك اگر تو هم مي خواهي قاتل پدرم باشي، باش!»





عبدالملك گفت: «نه مقصودم اين است كه نزد ما بيايي تا از امكانات دنيوي ما برخوردار شوي.»





در اين هنگام امام ـ عليه السلام ـ روي زمين نشست و دامن لباس خود را پهن كرد و گفت:





خدايا! قدر و ارزش اولياي خود را به وي نشان بده.» ناگهان ديدند دامن حضرت پر از گهرهاي درخشانيست كه چشم ها را خيره مي كند.





آنگاه گفت: خدايا! اينها را بگير كه مرا نيازي به اينها نيست!»





پس ناگهان تمام جواهرات ناپديد شد.





هشام از مشاهدة اين منظرة بهت زده شد و از تطميع امام ـ عليه السلام ـ نااميد گرديد. [1]

پاورقي




[1] . قطب راوندي، الخرايج و الجرايح، قم، انتشارات مصطفوي، ص 222؛ الأمين العاملي، السيد محسن، الصحيفة الخامسة، دمشق، مطبعة الفيحاء، 1282 هـ.ق، ص 492.