بازگشت

مالك بن دينار و تشنگي


آورده اند كه مالك بن دينار رحمت الله عليه وقتي به سفر حج از قافله دور افتاد و در بيابان مي گشت كه ناگاه جواني نوراني ديد كه از دور مي رفت.



مالك خود را بدو رسانيده و مالك بسيار تشنه بود و شرم داشت كه از آن جوان آب طلبد و تشنگي خود را بدو بگويد اما پيش آمده سلام كردو شرايط تعظيم به جا آورد.



ديد آن جوان دست به هوا دراز كرده و مطهره پر از آب سرد از هوا گرفته به دست مالك دينار داد.



مالك آن را برگرفت و بعد از خوردن آن مطهره را بدان جوان داد، چون قدمي برداشت جوان را نديدو خود را در ميان قافله ديد.



چون چند روز از اين واقعه بگذشت، مالك باز به يك وادي راه كعبه رسيد و بر سر چاهي رفت كه آب برمي داشت و كسي او را آب نميداد، ناگاه همان جوان ظاهر شد، بر سر چاه آمده و سر به طرف آسمان كرده چيزي بخواند، ديدم كه آب از آن چاه بجوشيد و بالا آمد پس مرا به گوشه ي چشم اشاره فرمود كه برو آب بردار، من مطهره را پر آب كردم. جمعيكه در آنجا حاضر بودند حال را نمي ديدند.



چون مطهره را پر كردم ديگر او را نديدم چون به حرم كعبه رسيدم، آن جوان را در اندرون حرم ديدم كه نشسته است و مردم را تعليم فرائض و تفسير قرآن از محكم و متشابه و امر و نهي ميفرمود.



از يكي پرسيدم كه اين جوان كسيت؟



گفت: سنگريزه هاي مكه او را مي شناسند كه او امام زمان علي بن الحسين صلوات الله عليهما امام زين العابدين است.(1)

پاورقي

تحفة المجالس، باب معجزات حضرت سجاد صلوات الله عليه، معجزه دهم