بازگشت

امام سجاد (ع) و واقعه حره






ظهر الفساد في البر و البحر بما كسبت أيدي الناس (1)



چنانكه ديديم واكنش حادثه كربلا نخست با آمدن اسيران به كوفه پديد گرديد.با همه سختگيري پسر زياد در حوزه حكومت خود، و ترساندن مردمان از مخالفت با يزيد، باز از آن مردم نيمه مرده، و ستم پذيرنده خرده گيري ديده شد.روزي كه پسر زياد در مسجد، خطبه خواند و ضمن گفته هاي خود يزيد و تبار او را ستود و حسين (ع) و پدران او را دشنام داد، عبد الله بن عفيف از مردم أزد كه مردي پارسا ولي نابينا بود بر خاست و سخن را در دهان او شكست .دشنام هائي را كه بخاندان پيغمبر داد بدو و آنكه او را به حكومت گماشته است، بر گرداند .مأموران دولت خواستند عبد الله را خاموش و دستگير سازند، تيره ازد به حمايت وي در آمد و جنگي در گرفت (2) هر چند اين درگيري سرانجام به سود عبيد الله پايان يافت، ولي بهر حال مقدمه اي براي اعتراض هاي ديگر گشت.



در شام نيز چنانكه ديديم آثار ناخشنودي پديد گشت، تا آنجا كه يزيد از روي ناچاري بظاهر خود را يكي از ناخشنودان از كشته شدن پسر دختر پيغمبر نشان داد، و گناه را به گردن عبيد الله پسر زياد افكند.اما واكنش حادثه در حجاز بيشتر از عراق بود.عبد الله پسر زبير كه از آغاز حكومت يزيد خود را به مكه رسانيده اين شهر را پايگاه خويش ساخته بود، و مردم را به بيعت خود مي خواند، فاجعه محرم را دستاويزي استواربراي نكوهش يزيد ديد.وي در خطبه اي عراقيان را پيمان شكن و نامردم خواند و حسين عليه السلام را به بزرگواري و تقوي و عبادت ستود.



مدينه نيز با آنكه در اين سال در اداره وليد بن عتبة بن ابو سفيان بود، خاموش نماند، طبري چنانكه روش اوست در باره ناآرامي اين شهر چيزي ننوشته است.اما عوض شدن سه حاكم آن در ظرف دو سال وضع غير عادي را نشان ميدهد.



طبري نوشته است: پسر زبير از درشت خوئي حاكم مدينه ـ وليد بن عتبه ـ به يزيد شكايت كرد و از او خواست تا حاكمي نرم خو بدانجا بفرستد و يزيد، عثمان بن محمد بن ابو سفيان را به حكومت آن شهر فرستاد (3) اما بعيد بنظر ميرسد پسر زبير در چنان موقعيتي با يزيد نامه نگاري كند آن هم بر سر عوض كردن حاكم مدينه.آنچه به حقيقت نزديكتر مي نمايد اينستكه يزيد به شيوه پادشاهان خود كامه جوان نمي خواست مردان كار آزموده را بر سر كار بگذارد بدينجهت جوانان نورس را بحكومت مي فرستاد و آنان چون مردم را چنانكه بايد نمي شناختند، در اداره حكومت در مي ماندند .و عثمان چنانكه طبري نويسد جواني نورس و كار نيازموده بود. (4)



بهر حال سبب هر چه بوده است، مقدم حاكم تازه بر او و مردم شهر مبارك نيفتاد، عثمان به گمان خويش خواست كفايتي نشان دهد، و بزرگان مدينه را از خود و يزيد خشنود و حوزه حكومت را آرام سازد. گروهي از فرزندان مهاجر و انصار را بدمشق فرستاد تا خليفه جوان را از نزديك ببينند و از بخشش ها و مرحمت هاي وي برخوردار گردند.



يزيد چنانكه نوشته ايم تربيت ديني نداشت، بلكه ميتوان گفت تربيت نيافته بود.پدرش در كودكي وي بخاطر خشمي كه بر مادر او گرفت، مادر و فرزند را به بيابان فرستاد و يزيد در قبيله و درون خيمه بزرگ شد.



آنچه در آنجا آموخت همان بود كه صحرانشينان عرب مي آموزند، گشاده زباني، شعر نيكو سرودن و بشكار رفتن.پس از آنكه بحكومت رسيد و دستگاه پر تجمل معاويه را صاحب شد، بجاي اندوختن معلومات به نگاهداري سگ و يوز و بوزينه پرداخت.ميگساري و قمار نيز سرگرمي ديگر او بود .گذشته از اين عيب ها چنانكه طبيعت چنين حكومت ها مي خواهد، سالمندان تجربه آموخته گرد او را خالي كردند، و گروهي جوان چاپلوس و مال اندوز او را در ميان گرفتند كه آنچه ميگفت و ميكرد بر او آفرين مي خواندند.



در سندها از سرجون مشاور رومي او نامي به ميان آمده است.آيا اين مرد ترسا در نهان، واژگون شدن حكومت يزيد را كه نام مسلماني داشت مي خواست، كه او را چنان بد آموزي ميكرد...؟ خدا ميداند.



آنچه با اطمينان خاطر ميتوان گفت اينست كه يزيد از كار اداره حوزه پهناور مسلماني چيزي نميدانسته است.آن شتاب و سخت گيري در بيعت گرفتن از پسر دختر پيغمبر، آن فاجعه دلخراش در محرم سال شصت و يك از آن زشت تر باسيري گرفتن خاندان رسول (ص) و بردن آنان بكوفه و در آوردن به شام، همه اينها رفتاري است كه ناپختگي بلكه نابخردي او را نشان ميدهد .



بدتر از همه، اينكه چون حاكم مدينه فرزندان مهاجر و انصار را نزد او فرستاد يزيد آنان را چنان پذيره شد كه گوئي گروهي از همسالان خود و يا هم بازيان دوره كودكيش را نزد او آورده اند.او اگر اندك خردي داشت يا اگر مشاوراني كار آزموده نزد او مي بودند، بايد در مدتي كه مهمانان در كاخ او و در مهماني او هستند رفتاري سنجيده داشته باشد.آنچه خلاف آئين مسلماني است نكند، بلكه بظاهر خود را مسلماني پاي بند دين نشان دهد.اما او نه دين را مي شناخت نه مردم را.



مدينه پس از هجرت پيغمبر اسلام بدان شهر، مركز حكومت اسلامي شد.پس از پيغمبر تا سال سي و پنجم هجري پايگاه خلافت بود و سه خليفه زندگاني خود را در آن شهر بسر بردند.چون علي عليه السلام كوفه را مقر حكومت خود ساخت، مدينه باز هم رونق علمي و ديني خود را از دست نداد.گروهي از بزرگان مهاجر و انصار در آنجا زيستند و مردند، و سپس فرزندان آنان جاي ايشان را گرفتند.از آغاز هجرت موجي از پرهيزگاري شهر را فرا گرفت و بيش و كم همچنان پايدار بود. (5)



يزيد مي بايست اين مردم را بشناسد و روزي چند خويشتن دار شود.اما چنين نكرد.نميدانم رخت پوشانيدن بر بوزينه و سوار كردن او بر خر و بمسابقه فرستادن او با اسبان، در همين روزها بود و يا نه، بهر حال داستاني است كه سبك سري او را نشان ميدهد.چنانكه مسعودي نوشته است يزيد را بوزينه اي بود پليد، كه در مجلس شراب او حاضر مي شد و بر بالش تكيه ميداد.اين بوزينه خري وحشي داشت كه رام وي كرده بودند.روزي بوزينه را بر خر نشاندند و با اسبان بمسابقه فرستادند، و خر بوزينه از اسبان يزيد پيش افتاد و برنده مسابقه گرديد يكي از شاعران شام در اين باره گفته است:



تمسك أبا قيس بفضل عنانها*فليس عليها إن سقطت ضمان (6)



ألا من رأي القرد الذي سبقت به*جياد أمير المؤمنين إتان (7)



نوشته اند اين شعرها را يزيد خود سروده است و بايد چنين باشد چه غرس النعمه، در پايان داستان گفتگوي ابن هبيره و زياد بن عبيد حارثي (8) نويسد:



زياد گفت چون نزد مروان رفتم از من پرسيد گفتگوي تو و ابن هبيره بر سر چه بود؟ گفتم در اينكه آيا كنيه بوزينه ابو قيس است يا اليمن.مروان خنديد و گفت درست است مگر اين نيست كه امير المؤمنين يزيد گفته است «تمسك أبا قيس بفضل عنانها... (9)



يزيد نمايندگان شهر مدينه را حرمت نهاد و به آنان بخشش فراوان كرد و به يكي از ايشان (منذر بن زبير) صد هزار درهم بخشيد، اما تربيت پست و كردار زشت او از ديده مهمانان پوشيده نماند.آنان چون به شهر خود باز گشتند در مسجد پيغمبر فرياد برداشتند و به بد گوئي از يزيد پرداختند و گفتند ما از نزد كسي مي آئيم كه دين ندارد، مي مينوشد.طنبور مي نوازد و سگ بازي مي كند، شب را با مردمان پست و كنيزكان آوازه خوان بسر ميبرد.ما شما را گواه مي گيريم كه او را از خلافت خلع كرديم. (10)



مردم شهر با عبد الله بن حنظله (غسيل الملائكه) (11) بيعت كردند و بني اميه راكه شمار آنان به هزار تن مي رسيد، نخست در خانه مروان پسر حكم بمحاصره افكندند، سپس از شهر بيرون راندند.در اين روزهاي پر گير و دار مروان نزد عبد الله بن عمر رفت و از او خواست تا خانواده وي را نزد خود نگاهدارد، عبد الله نپذيرفت .مروان چون از حمايت او مأيوس شد پناه به علي بن الحسين (ع) برد و گفت من خويشاوند توام، مي خواهم كه خانواده من با خانواده تو باشد.علي بن الحسين با بزرگواري خاص خود خواهش او را قبول فرمود و كسان مروان را همراه با زن و فرزند خود به ينبع (12) فرستاد و مروان هميشه از اين كرامت سپاسگزار بود.اينكه طبري نوشته است:



علي بن الحسين با مروان دوستي قديمي داشت (13) بر اساسي نيست.مروان ـ هيچگاه به بني هاشم روي خوش نشان نداده است.بنابر اين جائي براي دوستي او با علي بن الحسين نبوده، طبري ميخواهد جوانمردي را كه خاندان هاشم از حد اعلاي آن بر خوردار بوده اند ناديده بگيرد و آنرا بحساب دوستي شخصي بگذارد.



باري خبر شورش مردم مدينه به دمشق رسيد و يزيد را سخت خشمگين ساخت.نخست خواست كار اين شهر و كار مكه و سر كوبي پسر زبير را بعهده عبيد الله بن زياد واگذارد، اما عبيد الله نپذيرفت و گفت بخاطر اين فاسق نميتوانم قتل حسين و شكستن حرمت كعبه را در گردن بگيرم (14) .



اگر اين گفتار از پرداخته هاي داستان سرايان نباشد، و براستي عبيد الله چنين سخني بر زبان آورده، بايد گفت، او چون از يزيد دور انديشي بيشتري داشت، ميدانست كه پايان حكومت سفيانيان نزديك است و گرنه عبيد كسي نبوده است كه از گناه (هر چند هم بزرگ باشد) بيمي بخود راه دهد.يزيد انجام مأموريت را از عمرو بن سعيد حاكم پيشين مدينه طلبيد، او نپذيرفت و گفت من دست خود را بخون قريش آلوده نميكنم.بگذار كسي كه بيگانه است اين كار را عهده دار شود.



يزيد ناچار مسلم بن عقبه را كه پيري ناتوان بود و در بيماري بسر مي برد با لشكري روانه مدينه ساخت.مسلم شهر را محاصره كرد و از سوي حره واقم (15) بر سر مردم شهر رفت و گفت: شما را سه روز مهلت ميدهم اگر تسليم شديد مدينه را ميگذارم و به سر وقت ابن زبير به مكه ميروم و گرنه معذور خواهم بود.



مردم شهر ايستادگي كردند ولي سرانجام شكست خوردند و تسليم شدند.مسلم سه روز شهر را باختيار سپاهيان خونخوار شام گذاشت تا آنچه خواهند بكنند.سپس مردم مدينه را ميان دو چيز آزاد گذاشت: 1ـ اقرار كنند كه بنده زر خريد يزيدند و او هر اختياري درباره آنان دارد.2ـ كشته شوند.



گروهي شرط او را نپذيرفتند و كشته شدند، و بسياري نيز پذيرفتند.تنها كساني كه بدون شرط از گزند وي ايمن ماندند علي بن الحسين (ع) و علي بن عبد الله عباس بودند.چرا مسلم علي بن الحسين را نكشت؟ يا از او بدان صورت كه خود گفته بود بيعت نگرفت؟ اسناد در اين باره هم آهنگ نيست.



طبري نوشته است هنگامي كه يزيد، مسلم بن عقبه را به مدينه مي فرستاد بدو گفت: علي بن الحسين (ع) در كار شورشيان دخالتي نداشته است، دست از او بازدار و با وي به نيكوئي رفتار كن! و نويسد چون علي بن الحسين (ع) نزد مسلم رفت، مسلم گفت: أهلا و مرحبا، سپس وي را بر تخت و مسند خود نشاند و گفت اين خبيث ها (مردم مدينه!) نگذاشتند بكار تو برسم.امير المؤمنين سفارش تو را بمن كرده است.پس از لختي درنگ گفت: شايد كسان تو ترسيده باشند؟ علي بن الحسين (ع) گفت آري! مسلم دستور داد چهارپاي او را زين كردند و او را سوار كرد و به خانه باز گرداند (16)



مؤلف كشف الغمة نيز نوشته است: مسلم علي بن الحسين (ع) را حرمت نهاد و استر خويش را براي او زين كرد و گفت ترا ترسانيديم؟ ! علي بن الحسين (ع) او را سپاس گفت و چون از خانه وي بيرون رفت، مسلم گفت: اين مرد علاوه بر خويشاوندي كه با رسول خدا دارد خيري است كه در او شري نيست (17)



ابن ابي الحديد نويسد: مسلم از مردم مدينه بيعت گرفت كه برده يزيدند، جز علي بن الحسين (ع) كه او را حرمت كرد و بر تخت خود نشاند و همچون برادر امير المؤمنين از او بيعت گرفت (18) عبارت شيخ مفيد نيز چنين است و اضافه دارد كه مسلم گفت امير المؤمنين مرا سفارش كرده است كه حساب تو را از ديگران جدا سازم و نيز نوشته است كه بدو گفت اگر در دست ما چيزي بود چنانكه سزاوار هستي ترا صله ميدادم (19)



اما طبري در روايت ديگر آورده است كه: «چون علي بن الحسين خواست نزد مسلم برود عبد الملك و پدرش مروان را در دو سوي خود قرار داد و نزد وي رفت، چون بر مسلم در آمد مروان نوشيدني خواست و اندكي نوشيد سپس آنرا به علي بن الحسين (ع) داد چون علي ظرف را در دست گرفت مسلم گفت:

ـ از نوشيدني ما مياشام!

علي بن الحسين (ع) لرزان قدح را نگاه داشت، مسلم گفت:

ـ با اين دو تن آمده اي؟ .بخدا اگر واسطه تو آنان بودند ترا ميكشتم.اما امير المؤمنين سفارش تو را بمن كرده است و بمن گفت تو بدو نامه نوشته اي، حال اگر مي خواهي بياشام (20)



و ابن اثير نيز همين روايت را از آن مأخذ يا مأخذ ديگر برداشته است.

يعقوبي نوشته علي بن الحسين (ع) به مسلم گفت: يزيد مي خواهد با تو بچه شرطي بيعت كنم؟

ـ بيعت برادر و پسر عمو!

ـ اگر مي خواهي بيعت كنم كه برده او هستم بيعت خواهم كرد!

ـ چنين تكليفي را بتو نمي كنم!



و چون مردم ديدند علي بن الحسين (ع) چنين گفت، گفتند او كه فرزند رسول خداست چنين مي گويد چرا ما با او به چنين شرط بيعت نكنيم (21)



اين گزارش و گزارش هاي آخر كه از طبري نوشتيم بطور قطع دروغ است و احتمالا سالها بعد كساني از بزرگزادگان مدينه كه پدرانشان از بيم جان با مسلم با چنان شرطي بيعت كردند آنرا برساخته اند تا كار گذشتگان خويش را نزد مردمان موجه جلوه دهند.چرا دروغ است؟ چون رفتاري كه علي بن الحسين درباره خانواده مروان كرد از چشم بني اميه و شخص يزيد و مأمور او مسلم، پوشيده نبود.



نيز علي بن الحسين (ع) از آغاز شورش خود را كنار كشيد و با مردم همداستان نگشت، چون پايان كار را ميدانست.بنابر اين مسلم دستور نداشته است كه او را آزار دهد، بلكه مأمور بوده است بدو نيكوئي كند.از آن گذشته چنانكه نوشتيم يزيد از كشتن حسين بن علي (ع) پشيمان شده بود و بهيچوجه نمي خواست خود را بد نام تر سازد.پس مسلما در باره علي بن الحسين (ع) سفارش كرده است.بنابر اين آنچه مفيد و ابن شهر آشوب و طبري در روايت نخستين خود نوشته اند درست مي نمايد.



مسعودي نوشته است: مسلم از مردم مدينه بيعت گرفت كه برده يزيد هستند و هر كس نپذيرفت كشته شد.جز علي بن الحسين (ع) و علي بن عبد الله بن عباس (22)



ابن اثير نويسد: چون نوبت بيعت به علي بن عبد الله بن عباس رسيد حصين بن نمير گفت خواهرزاده ما نيز بايد مانند علي بن الحسين بيعت كند (23)



نيز مسعودي نوشته است علي بن الحسين (ع) به قبر پيغمبر پناه برده بود و دعا ميكرد و او را در حالي نزد مسلم بردند كه بر وي خشمگين بود و از او و پدرانش بيزاري مي جست.چون علي بر او در آمد و چشم مسلم بدو افتاد، لرزيد و برخاست و او را نزد خود نشاند و گفت حاجت خود را بخواه، و هر كسي را علي بن الحسين (ع) شفاعت كرد نكشت (24) اين گفته نيز درست بنظر نميرسد چه از خونخواري مسلم بعيد است به شفاعت علي بن الحسين (ع) از كشتن كسي چشم بپوشد.آنچه مسلم است اينكه مسلم بدستور يزيد نه تنها امام را تكليفي دشوار نكرده بلكه او را حرمت نهاده است.اما حصين بن نمير چنانكه يزيد گفته بود همراه لشكر ميرفت تا اگر مسلم از بيماري جان نبرد او فرمانده لشكر باشد. ـ و سرانجام هم چنين شد ـ بنابر اين دور نيست كه وي ميانجي علي بن عبد الله بن عباس شده باشد.نوشته اند در حادثه حره امام علي بن الحسين (ع) چهار صد خانواده از عبد مناف را در كفالت خود گرفت و تا وقتي كه لشكر مسلم در مدينه بود هزينه آنانرا مي پرداخت. (25) .



و ما محمد إلا رسول قد خلت من قبله الرسل أفإن مات أو قتل انقلبتم علي أعقابكم و من ينقلب علي عقبيه فلن يضر الله شيئا (26)



واقعه حره را بايد يكي از حادثه هاي شگفت و در عين حال اسف ناك در تاريخ اسلام دانست، و برگي سياه است كه امويان بر دفتر كار خود افزودند.مردي كه خود را جانشين پيغمبر ميداند رخصت مي دهد شهر پيغمبر، مدفن او، و مركز حكومت اسلام و محل سكونت مردم پارسا و شب زنده دار، براي مدت سه روز در اختيار لشكريان ديوسيرت وي قرار گيرد، تا هر چه ميخواهند ببرند و هر كار كه مي خواهند بكنند.چه مردان پرهيزكار در آن چند روز كشته شد؟ چه حرمت ها بر باد رفت، چه بي حرمتي ها كه از آن درنده خويان سر زد، قلم از نوشتن آن شرم دارد، بي ديني امير و مأمور بجاي خود، راستي جامعه مسلمان آنروز چگونه آن نامسلماني و بلكه نامردمي را ديد و خاموش ماند؟



يزيد چنانكه نوشتيم از مسلماني چيزي نميدانست، در اين سخن ترديدي نبايد كرد، سربازان او هم همينكه شنيدند فرمانده اعزامي دست آنان را گشوده است شهر و آنچه را در آن بود مفت خود دانستند، اما مسلمانان اطراف چرا خاموش ماندند؟ پس از حادثه مدينه، شام، مصر و عراق تكاني نخوردند و عكس العملي جز نفرين نشان ندادند آنهم در گوشه و كنار و پنهان از ديده مأموران دولت و سپاهيان شام.گروهي بسيار ازتابعين (طبقه بعد از صحابه) از پسران مهاجر و انصار در مكه بسر ميبردند، اينان چرا بر نخاستند و مردم را بريزيد نشوراندند؟ و بياري مسلمانان مدينه نيامدند؟ گيريم كه مردم مدينه حق بر خاستن عليه حكومت را نداشتند، گيريم كه حكومت اسلامي بر طبق اختيارات خود اجازه داشته كه شورشيان را بر جاي خود بنشاند، اما قتل عام شهر با كداميك از ابواب فقه اسلامي تطبيق ميكند؟ هنوز از مرگ پيغمبر بيش از پنجاه سال نگذشته بود، گروهي از مردم هفتاد ساله كه در شهرهاي مسلمان نشين بسر مي بردند محضر او را ديده و سيرت او را پيش چشم داشتند.هنوز حرمت شهر پيغمبر در چشم زمامداران پس از وي از خاطر پنجاه سالگان نرفته بود و سي سالگان به بالا زهد و تقواي علي را فراموش نكرده بودند.اينان چرا حادثه كربلا را در سال پيش و قتل عام مدينه را در آن سال ديدند .و لب فرو بستند؟ چرا بايد چنين رويدادهاي غم انگيز يكي پس از ديگري رخ دهد؟ كشتن فرزندزاده پيغمبر و اسيري زنان و فرزندان او، ويران ساختن مدينه و بي حرمتي بزنان و دختران مسلمان، اين حادثه ها بنظر شگفت و بلكه ناممكن ميرسد.و شايد كساني باشند كه بگويند كه بگويند تاريخ نويسان عصر عباسي خواسته اند چهره حكومت فرزند ابو سفيان را هر چه زشت تر نشان دهند.اما حقيقت اينست كه در مدت اين پنجاه سال جامعه اسلامي رنگ مسلماني را از دست داد و خصلت و خوي جامعه عربي پيش از اسلام را گرفت.چرا چنين شد؟ علت يا علت هاي آنرا در كتاب پس از پنجاه سال نوشته ام و چنانكه در كتاب ديگر گفته ام (27) ، اين انگيزه ها در طول پنجاه سال اثر يا اثرهايي در جامعه حجاز، عراق و شام بجاي گذاشت كه پديد آمدن چنين حادثه ها براي مردم طبيعي مينمود.



در اين لشكر كشي امير و مأمور هيچيك از فقه اسلام آگاهي نداشتند، و اگر داشتند خود را برعايت آن ملزم نمي دانستند.اسلام براي اين مردم افزار قدرت بود نه قانون اجراي احكام خدا و اگر بظاهر خود را مسلمان نشان ميدادند براي فريفتن مسلمانان بود، شگفت تر اينكه نوشته اند مسلم پس از پايان كار مدينه گفته است:



«خدايا.پس از شهادت به يگانگي تو و نبوت محمد (ص) هيچيك از كارهايم را كه كرده ام، باندازه كشتار مردم مدينه دوست نمي دارم و در آخرت بمزد هيچ عملي چون اين كار چشم نخواهم دوخت (28)



مسلم در اين مأموريت نود و اند سال داشت و به اصطلاح پايش لب گور رسيده بود، چنانكه كار خود را به پايان نرساند و به مكه نارسيده مرد.او از كساني است كه از مسلماني تنها به نام آن بسنده كرده اند، و ظاهر قرآن و حديث را به سود خود بر ميگردانند تا مجوزي براي زشت كاري آنان باشد.وي از اخلاص كيشان معاويه بود و در صفين فرماندهي پادگان او را بر عهده داشت (29)



محتملا او اين حديث را شنيده بود كه پيغمبر (ص) فرموده است: خدايا! كسيكه بر مردم مدينه ستم كند و آنانرا بترساند او را بترسان و لعنت خدا و فرشتگان و همه مردمان بر او (30) و در باره مدينه مي فرمود: خدايا هر كس درباره مردم اين شهر قصدي بد كند، او را همچون نمك در آب بگذار (31) و يا اينكه فرمود كه در مدينه كسي، كسي را نكشد، براي جنگ سلاح ندارد، (32) و يا اينكه فرمود بار خدايا ابراهيم مكه را حرم قرار داد و من مدينه را حرم قرار ميدهم .كه خوني در آن ريخته نشود و براي پيكار جنگ افزار بر ندارند و برگ درخت آنرا جز براي خوردن دام نريزند (33)



آري شنيده بود ولي هنگاميكه ميديد، كسي كه خود را جانشين پيغمبر ميداند، فرزند او را مي كشد و دختران او را گرد شهرها ميگرداند و كسي بر او خرده نميگيرد چرا او از ويران ساختن شهر پيغمبر بيمي بخود راه دهد؟



مسلم پس از سركوبي مردم مدينه و فرونشاندن آشوب، رو به مكه نهاد تا كار پسر زبير را نيز پايان دهد، ليكن در بين راه مرد.و چنانكه يزيد دستور داده بود حصين بن نمير فرماندهي لشكر او را بعهده گرفت.حصين مكه را محاصره كرد.منجنيق ها را نصب كردند و شهر را زير پرتاب سنگ گرفتند.در اين گيرودار آتش در خانه كعبه افتاد و علت آن آتش سوزي را گوناگون نوشته اند.در حاليكه مكه در محاصره بسر مي برد، خبرمردن يزيد بمردم شهر و محاصره كنندگان رسيد.فرمانده سپاه شام كه نميدانست براي چه كسي بايد بجنگد، با پسر زبير بگفتگو پرداخت، كه آماده است بيعت او را بپذيرد، بدان شرط كه با او به شام برود.چون عبد الله شرط او را نپذيرفت، حصين با سپاهيان خويش به شام بازگشت.



گويا وي ميخواست پسر زبير را به شام بكشاند تا اگر كار او ساماني يافت، در كنار وي باشد و گرنه در آنجا او را بكشند و شر مخالفي را از سر خود باز كند. در پايان اين فصل مناسب است حديثي را كه مجلسي از روضه كافي آورده است بنويسم. اين حديث از طريق ابن محبوب از ابو ايوب از يريد بن معاويه از امام صادق (ع) روايت شده است كه فرمود:



يزيد بن معاويه در سفر حج به مدينه رفت.در آنجا مردي از قريش را خواست و بدو گفت: آيا اقرار ميكني كه بنده من هستي؟ اگر بخواهم ترا مي فروشم و اگر نه نگاهدارم؟ مرد گفت:

ـ يزيد! بخدا سوگند تو در قريش از من شريف تر نيستي پدرت نيز چه در جاهليت و چه در اسلام از من گرامي تر نبود چگونه چنين اقرار كنم؟

ـ اگر اقرار نكني تو را خواهم كشت.

ـ كشتن من از كشتن حسين مهم تر نيست.يزيد دستور كشتن او را داد.سپس علي بن الحسين (ع) را طلبيد و با او همان سخنان را گفت، علي بن الحسين (ع) پاسخ داد:

ـ اگر چنان اقرار نكنم مرا مانند مردي كه امروز كشتي خواهي كشت، ـ آري!

ـ چنانكه مي خواهي اقرار ميكنم مي خواهي مرا بفروش و مي خواهي نگاه دار!

ـ اين براي تو بهتر بود خونت ريخته نشد و از شرافتت نكاست (34)



اگر در انتساب روضه به كليني ترديد نكنيم، ترديد در اين حديث بجاست.بلكه اين حديث بي گمان دروغ است.مجلسي نيز به نقطه ضعف آن توجه كرده است.يزيد مدت سه سال حكومت كرد و از شام بيرون نرفت تا به سفر حج و رفتن بمدينه و گفتگوي او با علي بن الحسين (ع) چه رسد.



بودن چنين حديث و مانند آن در كتاب هاي دانشمندان طبقه اول از محدثان نشان ميدهد كه آنان بيشتر به نقد روايتي حديث ها توجه داشته اند و كمتر به نقد آن از جهت درايت پرداخته اند .به نظر مي رسد اين حديث را نيز فرزندان كساني ساخته اند، كه پدرانشان از بيم جان با پسر عقبه چنان بيعتي كردند اما يكي از راويان عمدا يا سهوا جاي مسلم بن عقبه را با يزيد عوض كرده است

پاورقي

1.با بد كاري مردمان تباهي در خشكي و دريا، آشكار شد. (روم: 41)

2.طبري.ج 7 ص 373ـ 374 خوارزمي مقتل ص 53ـ 55 ج 2

3.ج 7 ص 402

4.بخش 2 ص 402

5.پس از واقعه حره و از خلافت عبد الملك به بعد بود كه اين قداست بتدريج از ميان رفت .

6.ابو قيس افسار خر را محكم بگير كه اگر از آن بيفتي بر خر تاواني نيست.

7.چه كسي بوزينه اي را ديده است كه ماده خر وحشي، آنرا از اسبان امير المؤمنين پيش اندازد . (مروج الذهب ج 2 ص 94)

8.نگاه كنيد به ص 73 و 74 پس از پنجاه سال از نويسنده و به كتاب زندگاني حضرت فاطمه از همين سلسله كتاب ها ص 181ـ 182

9.و الهفوات النادره ص 131ـ 132

10.طبري ج 7 ص 402ـ 403

11.شستشو داده فرشتگان.اين لقب را حنظله از رسول خدا گرفت.حنظله در جنگ احد شهيد شد و پيغمبر به زن او فرمود حنظله را فرشتگان شستشو دادند.

12.چشمه ساري است نزديك مدينه از جانب راست كوه رضوي. (معجم البلدان)

13.طبري ج 7 ص 409

14.طبري ج 7 ص 408

15.سنگستان جانب شرقي مدينه

16.تاريخ طبري ج 7 ص 421

17.كشف الغمه ج 2 ص 89

18.شرح نهج البلاغه ج 3 ص 259

19.ارشاد ج 2 ص 152

20.ج 4 ص 419

21.تاريخ يعقوبي ج 2 ص 223

22.مروج الذهب ج 2 ص 96

23.ج 4 ص 120

24.ج 2 ص 96

25.كشف الغمه ج 2 ص 107

26.و محمد نيست جز پيمبري كه پيش از او پيمبران بودند.اگر بميرد يا كشته شود شما بگذشته خود باز ميگرديد؟ و كسيكه بگذشته خود باز گردد خدا را زياني نميرساند. (آل عمران: 144)

27.تاريخ تحليلي اسلام ج 2 ص 63

28.كامل ج 4 ص 123

29.الاصابه ج 3 ص 493ـ 494

30.كنز العمال.كتاب فضائل حديث 34884

31.همان مأخذ حديث 34839

32.همان مآخذ حديث 34811

33.وفاء الوفاء، ص 90.سفينه البحار ج 2 ص 530

34.بحار ج 46 ص 138.روضه كافي ص 235

كتاب: زندگاني علي بن الحسين (ع)، ص 79
نويسنده: سيد جعفر شهيدي