بازگشت

ابعاد مبارزات امام چهارم (ع) با مظالم و مفاسد عصر


باري امام چهارم با انتخاب راه دوم، يك سلسله برنامه هاي ارشادي و فرهنگي و تربيتي و مبارزات غيرمستقيم را آغاز كرد و بدون آن كه حساسيت حكومت را برانگيزد، فعاليتهايي انجام داد كه مهمترين آنها را مي توان در چند بخش زير خلاصه كرد:



1- زنده نگهداشتن ياد و خاطره عاشورا



از آنجا كه شهادت امام حسين (ع) و ياران آن حضرت در افكار عمومي براي حكومت اموي بسيار گران تمام شده و مشروعيت آن را زير سوال برده بود، براي آنكه اين فاجعه فرموش نشود. امام با گريه بر شهيدان و زنده نگهداشتن خاطره آنان مبارزه منفي را به صورت گريه ادامه مي داد. شك نيست كه اين اشكهاي سوزان وگريه هاي پرسوز ريشه عاطفي داشت زيرا عظمت فاجعه و مصيبت كربلا به قدري بزرگ و دلخراش بود كه هيچ يك از شهود عيني آن حادثه، تا زنده بودند، آن را فراموش نمي كردند، اما بي شك چگونگي برخورد امام سجاد با اين موضوع اثر و نتيجه سياسي داشت، يادآوري مكرر فاحعه كربلا نمي گذاشت ظلم و جنايت حكومت اموي از خاطره ها فراموش شود. امام هر وقت مي خواست آب بياشامد، تا چشمش به آب مي افتاد، اشك از چشمانش سرازير مي شد. وقتي علت اين كار را مي پرسيدند، مي فرمود: چگونه گريه نكنم در حالي كه (يزيديان) آب را براي وحوش و درندگان بيابان آزادگان گذاشتند، ولي به روي پدرم بستند( و او را تشنه كشتند)/



امام مي فرمود: هر وقت كشته شدن فرزندان فاطمه (س) را به ياد مي آورم، گريه گلويم را مي گيرد.



روزي خدمتگزار حضرت عرض كرد: آيا عم و اندوه شما تمامي ندارد؟!



حضرت فرمود: واي بر تو، يعقوب پيامبر كه تنها يكي از دوازده پسرش ناپديدشده بود، در فراق فرزند خويش آنقدر گريست كه چشمانش نابينا شد و از شدت اندوه كمرش خم شد، در حالي كه پسرش زنده بود( و كاملاً از يافتن او نا اميد نگشته بود) ولي من ناظر كشته شدن پدرم، برادرم، عمويم و هفده نفر از بستگانم بودم كه پيكرهايشان در اطرافم نقش زمين شده بود، پس چگونه ممكن است غم و اندوه من پايان يابد؟!(36) «سهل بن شعيب»، يكي از بزرگان مصر، مي گويد: روزي به حضور علي بن الحسين رسيدم و گفتم: حال شما چگونه است؟ فرمود: فكر نمي كردم شخصيت بزرگي از مصر مثل شما نداند كه حال ما چگونه است؟ اينك اگر وضع ما را نمي داني، برايب توضيح مي دهم:



«وضع ما، در ميان قوم خود، مثل وضع بني اسرائيل در ميان فرعونيان است كه پسرانشان را مي كشتند و دخترانشان را زنده نگه مي داشتند. امروز وضع بر با به قدري تنگ و دشوار است كه مردم، با سب و ناسزاگويي به بزرگ و سالار ما بر فراز منبرها، به دشمنان ما تقرب مي جويند.»(37)/



2- پند و ارشاد امت



چون امام چهارم در عصر اختناق زندگي مي كرد، نمي توانست مفاهيم مورد نظر خود را بصورت آشكار و صريح بيان كند، از اينرو از شيوه موعظه استفاده مي كرد و مردم را از طريق موعظه با انديشه درست اسلامي آشنا مي كرد و اين انديشه را كه در اثر تبليغات حاكمان جائز در طول زمان به فراموشي سپرده شده يا تحريف گشته بود، به صورت اول و اصيل به ياد مردم مي آورد و توده مردم و جامعه اسلامي را تا هر مقدار كه مي توانست با حقايق و تعاليم اسلام آشنا مي ساخت/



بررسي اين موعظه ها نشان مي دهد كه امام با روش حكيمانه و بسيار زيركانه اي، ضمن اينكه مردم را نصيحت و موعظه مي كرد، آنچه را كه مي خواست در ذهن مردم جا بگيرد، به آنان القا مي كرد، و اين، بهترين شكل انتقال افكار و انديشه درست اسلامي در آن شرائط بود زيرا اين مباحث، در عين حال كه اثر و نتيجه سياسي داشت و بر ضد دستگاه حاكم بود، حساسيت حكومت را بر نمي انگيخت. امام ضمناً مسئله «امامت»، يعني سيستم حكومت اسلامي و رهبري جامعه اسلامي توسط امام معصوم، را روشن مي كرد و مردم را از آنچه در جامعه اسلامي آن روز مي گذشت، يعني حاكميت حاكمان زور و كفر و سردمداران فاسق و منافق، آگاه مي ساخت و به آنان تفهيم مي كرد كه حكومتي مانند حكومت« عبدالملك»، حكومتي كه اسلام خواسته، نيست. اهميت اين موضوع از اين نظر بود كه تا مردم نسبت به اين مسئله توجه پيدا نمي كردند و از حالت جمود و تخديري كه به مرور زمان به وجود آمده بود، بيرون نمي آمدند، تغيير اوضاع و تشكيل حكومت مطلوب اسلامي امكان نداشت.يك نمونه از اين گونه بيانات و مواعظ امام سجاد كه بهترين گواه نكات ياد شده است، سخنان مفصلي است كه به تصريح محدثان، امام هر روز جمعه در مسجد پيامبر، آن را براي ياران خود و ديگران ايراد مي نمود. در اينجا به عنوان نمونه بخشهايي از سخنان امام را از نظر خوانندگان مي گذرانيم:



«مردم! پرهيزگار باشيد و بدانيد كه به سوي خدا باز خواهيد گشت. آن روز (رستاخيز) هر كس آنچه را كه از نيك و بد، انجام داده، نزد خود حاضر خواهد يافت و آرزو خواهد كرد كه بين او و اعمال بدش فرسخها فاصله باشد... نخستين اموري كه در قبر، دو فرشته منكر و نكير از آن سوال خواهند كرد، «خداي» تو كه او را عبادت مي كني، و «پيامبر» تو كه به سوي تو فرستاده شده است، و «دين» تو كه از آن پيروي مي كني، و «كتاب» (آسماني) كه آن را تلاوت مي كني، و «امام» تو كه ولايتش را پذيرفته اي، خواهد بود...»(38)



در اين سخنان چند چيز جلب توجه مي كند:



1- تكرار اين سخنان در هر روز جمعه كه نشانگر اهميت آن و ميزان عنايت امام به طرح اين مسائل است.



2- از اينكه گفتار امام با جمله: اي مردم! (ايها الناس) آغاز مي گردد، معلوم مي شود كه در اينجا مخاطبان امام، تنها شيعيان و يا پيروان خاص امام نبوده اند، بلكه دايره مخاطبان وي وسيع و عام بوده است.



3- امام طي سخنان خود صراحتاً يا تلويحاً، به آيات، متعدد قران استناد و استدلال نموده است و اين بدان جهت است كه در اينجا طرف سخن، عامه مردم بوده اند و آنان به امام سجاد به عنوان يك امام نگاه نمي كردند، از اينرو امام براي تثبيت مطلب، به آيات قرآن استشهاد مي كرده است، ولي در مواردي كه طرف سخن تنها شيعيان و ياران خاص امام بودند، حضرت ضرورتي براي استناد به آيات قرآن نمي ديد.(39)



كادر سازي



نمونه ديگر از بيانات امام، موعظه نسبتا مفصلي است كه آن را «ابوحمزه ثمالي» يكي از بهترين و نزديكترين ياران حضرت، نقل مي كند. متن اين روايت گواهي مي دهد كه در جمع شيعيان و پيروان خاص آن حضرت بيان شده است. امام طي سخناني مي فرمايد:



خداوند ما و شما را از مكر ستمگران و ظلم و حسودان و زورگويي جباران حفظ كند. اي مومنان! شما را طاغوتها و طاغوتيان دنيا طلب كه دل به دنيا سپرده و شيفته آن شده اند و به دنبال نعمتهاي بي ارزش و لذتهاي زود گذر آن هستند، نفريبد به جانم سوگند در ايام گذشته حوادثي را پشت سر گذاشتيد و از انبوه فتنه ها به سلامت گذشتيد، در حالي كه پيوسته از گمراهان و بدعتگذاران و تبهكاران در زمين دوري و تبري مي جستيد؛ پس اكنون نيز از خدا ياري بخواهيد و به سوي فرمانبري از خدا و اطاعت از «ولي خدا» كه از حاكمان كنوني شايسته تر است، برگرديد/



امر خدا و اطاعت از كسي را كه خدا اطاعت او را واجب كرده، بر همه چيز مقدم بداريد، و هرگز در امور جاري، اطاعت از طاغوتها را كه شيفتگي به فريبندگيهاي دنيا را به دنبال دارد، بر اطاعت از خدا و اطاعت از رهبران الهي مقدم نداريد از معاشرت با گنهكاران و آلودگان، همكاري با ستمگران و نزديكي و تماس با فاسقان بپرهيزيد و از فتنه آنان برحذر باشيد و از آنان دوري بجوييد و بدانيد كه هر كس با اولياي خدا مخالفت ورزد و از ديني غير از دين خدا پيروي كند و در برابر امر رهبري الهي خود سرانه عمل كند، در دوزخ گرفتار آتشي شعله ور خواهد شد...(40)



انحطاط وضع اخلاقي امت



اهميت و ضرورت اين نصايح و ارشادهاي امام هنگامي روشن مي گردد كه ميزان انحطاط اخلاقي امت در زمان حكومت عبدالملك و پسرش وليد و متروك شدن سنتها و آداب و تعاليم اسلامي در آن عصر را مورد توحه قرار دهيم:



مي دانيم كه از حدود سال سي ام هجري (نيمه دوم دوران خلافت عثمان) فساد مالي و انحطاط اخلاقي در جامعه اسلامي گسترش يافت و اشراف قريش كه در آمد كلاني از خزانه دولت داشتند و از بخششهاي خلفاي وقت نيز بهره مند بودند، به ثروت اندوزي پرداختنند و بدين ترتيب رفاه طلبي و اشرافيت و تجمل پرستي در جامعه اسلامي رواج يافت.ثروت اندوزان، املاك و مستغلات فراواني گرد آوردند و كنيزان و غلامان بسياري خريدند ؛ بخصوص كنيزاني كه براي خوانندگي و بزم آرايي تربيت شده بودند...كم كم مجالس بزم و خوشگذراني و خنياگري به طبقات ديگر نيز سرايت كرد.



اين انحطاط اخلاقي در زمان حكومت يزيد آن چنان گسترش يافت كه دو شهر مقدس «مكه» و «مدينه» نيز از اين آلودگيها محفوظ نماند/



«مسعودي» مي نويسد: «فساد و آلودگي يزيد، به اطرافيان و عمال وي نيز سرايت كرد، در زمان او ساز و آواز در مكه و مدينه آشكار گرديد و مجالس بزم بر پا شد و مردم آشكارا را به شرابخواري پرداختند.» (41)



اين وضع در زمان عبدالملك نيز همچنان ادامه يافت، به طوري كه «شوقي ضيف» پس از بيان گسترش اشرافيت و رفاه زدگي در شهر مكه و مدينه مي افزايد:



«گويي اين دو شهر بزرگ حجاز را براي خنياگران ساخته بودند، تا آن جا كه نه تنها مردمان عادي، بلكه فقيهان و زاهدان نيز به مجالس آنان مي شتافتند.»(42)



«قاضي ابو يوسف» به بعضي از اهالي مدينه مي گفت: اي مردم مدينه! وضع شما با اين آواز خوانيها شگفت انگيز است، زيرا هيچ كس و ناكس و هيچ شخص محترم و غير محترم در ايمان شما، از آن ابايي ندارد!(43)



محيط مدينه طوري شده بودكه «نه عالمان، غنا را ناروا مي شمردند و نه عابد از آن جلوگيري مي كردند». (44)



روزي «دحمان» آواز خوان، نزد قاضي مدينه به نام «عبدالعزيز مخزومي» در اختلافي كه يك نفر از اهل مدينه با يك عراقي داشت، به نفع شخص مدني شهادت داد و قاضي او را عادل تشخيص داد شهادتش را پذيرفت.



عراقي به قاضي گفت: اين «دحمان» است!



عبدالعزيز گفت: مي شناسمش، اگر نمي شناختم از هويتش سوال مي كردم!



عراقي گفت: از اهل غنا و آوازخواني است و به كنيزان غنا ياد مي دهد! قاضي گفت: خدا، ما و شما را بيامرزد! كداميك از ما اهل غنا نيست؟! برو حق اين مرد را بده! (45)



در مدينه مجالس رقص و آواز مختلط تشكيل مي شد بدون آنكه در ميان زنان و مردان پرده اي باشد. (46)



«عائشه» دختر «طلحه» بزمهاي مختلف ترتيب مي داد و در آن «عزّْ الميلأ» آواز مي خواند. (47)



حتي كار به جايي رسيده بود كه وقتي يكي از مشهورترين زنان آواز خوان آن عصر بنام «جميله» سفري به مكه كرد، در طول مسير، آن چنان از وي استقبال شد كه در مورد هيچ مفتي و فقيه و محدث و مفسر و قاضي زاهدي سابقه نداشت! داستان اين سفر را چنين نقل مي كنند:



هنگامي كه جميله به قصد حج از مدينه حركت كرد، گروهي از مردان خنياگر نامدار آن زمان همچون: «هيت، طويس، دلال، بردالفؤاد، نومْ الضحي، رفند، رحمْ، هبْ الله، معبد، مالك، ابن عائشه، نافع بن طنبوره، بديح المليح و نافع الخير» (كه تعداد آنان را تا سي نفر نوشته اند). و نيز گروهي از زنان خنياگر همچون: «فرهه، عّزْ الميلأ، جبّابه، سلاّمه، حُليده، عقيله، شمّاسيه، فرعه، بلبله، لذْ العيش، سُعيده و زرقأ» او را مشايعت كردند و گروهي اورا تا آخر سفر همراهي كردند!/



هنگامي كه كاروان جميله نزديك مكه رسيد، از طرف ديگر از اشراف مكه و ديگران مورد استقبال گرم قرار گرفت و چون به مدينه بازگشت، از طرف اهالي مدينه و مردان و زنان اشراف استقبال شد و چنان شور و هلهله اي به وجود آمد كه اهالي مدينه بر در خانه ها صف كشيده اين صحنه را تماشا مي كردند. (48)



اين داستان نشان دهنده گوشه اي از سقوط ارزشها در جامعه مدينه در آن عصر است. افرادي كه در اين سفر جميله را بدرقه كردند، از بزرگان خنياگران عصر خويش بودند كه شهرت آنان در جهان آن روز پيچيده بود. حال اگر در نظر بگيريم كه هر يك از آنان چند تن شاگرد و وردست و آموزنده تحت تعليم داشته است، و باز اگر احتمال اين امر را منتفي ندانيم كه گروهي از نوازندگان مشهور در شهر مانده به بدرقه جميله نرفته بوده اند، رقمي به دست خواهد آمد كه باور كردن آن دشوار مي نمايد. وقتي كه وضع اجتماعي قبله گاه مسلمانان و مركز تاسيس حكومت اسلامي چنين باشد، مي توان حدس زد كه دمشق، بصره و ديگر شهرهاي بزرگ آن زمان در چه وضعي به سر مي برده است؟!(49)



ضرورت تبيين احكام و نشر فرهنگ اصيل اسلامي



در كنار اين وضع اندوهبار، وقتي كه ناآگاهي مردم از تعاليم اسلام، و پيدايش بدعتها و انحرافها را در نظر بگيريم، عمق فاجعه بيشتر روشن مي گردد و بهتر در مي يابيم كه امام چهارم با درك عميق درد جامعه بوده كه با آن مواعظ، مردم را بيدار مي ساخته است. اينك توجه شما را به نمونه هايي از متروك شدن تعاليم اسلام، و ناآگاهي مردم از وظايف اسلامي و پيدايش انحرافها جلب مي كنيم:



1- به گفته برخي از دانشمندان، بني هاشم در زمان امام سجاد (ع) نمي دانستند چگونه نماز بخوانند و چگونه حج به جا آورند و اصولاً شيعيان از احكام ديني جز آن چه از افواه شنيده بودند، نمي دانستند!(50)



وقتي كه وضع فريضه اي مثل نماز كه از اركان اسلام است و هر مسلماني در شبانه روز بايد پنج بار آن را به جا آورد، در ميان بني هاشم كه مي بايست در اين زمينه ها از همه داناتر و آگاهتر باشند، چنين باشد، مي توان حدس زد كه ميزان آگاهي ديني در مردم ديگر شهرها و مناطق، و شناخت توده مردم مسلمان در مورد ساير برنامه هاي اسلام تا چه حد بوده است؟!



2- «انس بن مالك»، صحابي مشهور، مي گفت: چيزي از آنچه در زمان رسول خدا جاري بود، سراغ ندارم. گفتند: پس نماز چيست؟ گفت: پس آنچه بر سر نماز آورديد، چه بود؟!(51)



3- در سال 87 در زمان خلافت وليد بن عبدالملك «عمر بن عبدالعزيز» كه امير مدينه بود، به عنوان اميرالحاج به حج رفت ولي وقوف در روز عيد قربان را غلط انجام داد.(52)



4- «محمد بن مسلم بن شهاب زهري» مي گويد: در دمشق نزد «انس بن مالك» رفتيم، ديديم تنها نشسته گريه مي كند، وقتي كه از علت گريه اش پرسيدم، پاسخ داد: از مجموع آنچه از اسلام فرا گرفتم، جز اين نماز را سراغ ندارم كه مانده باشد و آن هم ضايع شده است.



5- اندكي پس از زمان انس، «حسن بصري» مي گفت: اگر رسول خدا به ميان شما برگردد، از ميان همه آنچه به شما تعليم كرده، جز «قبله» شما چيز ديگري را نخواهد شناخت!!(53)



3- تبيين معارف در كلاس دعا



يكي از ديگر شيوه هاي تبليغي و مبارزاتي امام سجاد (ع) تبيين معارف اسلام در قالب دعا بود. مي دانيم كه دعا پيوندي است معنوي ميان انسان و پروردگار كه اثر تربيتي و سازندگي مهمي دارد، از اين نظر دعا از نظر اسلام جايگاه خاصي دارد و اگر دعاهاي رسيده از پيامبر اسلام (ص) و امامان معصوم يك جا گرد آوري شود، مجموعه بزرگي خواهد شد. اين دعاها مكتب تربيتي بزرگي است كه در سازندگي و رشد روحي انسانها نقش مهمي دارد/



صحيفه سجاديه



از آنجا كه در زمان امام چهارم شرائط اختناق آميزي حكمفرما بود، امام بسياري از اهداف و مقاصد خود را در قالب دعا و مناجات بيان مي كرد. مجموع دعاهاي امام سجاد به نام «صحيفه سجاديه» معروف است كه پس از قرآن مجيد و نهج البلاغه، بزرگترين و مهمترين گنجينه گرانبهاي حقايق و معارف الهي به شمار مي رود، به طوري كه از ادوار پيشين از طرف دانشمندان برجسته ما «اخت القران»،(54) «انجيل اهل بيت (ع)» و «زبور آل محمد (ص)» لقب گرفته است. (55)



صحيفه سجاديه تنها شامل راز و نياز با خدا و بيان حاجت در پيشگاه وي نيست، بلكه درياي بيكراني از علوم و معارف اسلامي است كه طي آن مسائل عقيدتي، فرهنگي، اجتماعي، سياسي و پاره اي از قوانين طبيعي و احكام شرعي در قالب دعا مطرح شده است.



در سال 1353 ه'.ق، مرجع فقيد، مرحوم آيت الله العظمي نجفي مرعشي قدس سره، نسخه اي از صحيفه سجاديه را براي علامه معاصر مولف تفسير طنطاوي (مفتي اسكندريه) به «قاهره» فرستاد. وي پس از تشكر از دريافت اين هديه گرانبها و ستايش فراوان از آن، در پاسخ چنين نوشت:



«اين از بد بختي ماست كه تاكنون بر اين اثر گرانبهاي جاويد كه از مواريث نبوت است، دست نيافته بوديم، من هر چه در آن مي نگرم، آن را از گفتار مخلوق برتر و از كلام خالق پايينتر مي يابم.» (56)



به خاطر اهميت و اعتبار كم نظير صحيفه سجاديه، در تاريخ اسلام شرحهاي بسياري به زبان عربي و فارسي بر اين كتاب نوشته شده است.



مرحوم علامه «شيخ آغا بزرگ تهراني» در كتاب پرارج «الذريعه» در حدود پنجاه شرح - غير از ترجمه ها - بر صحيفه سجاديه را نام برده است.(57)



علاوه بر اين شرحها، گروهي از دانشمندان گذشته و معاصر، ترجمه هاي متعددي بر صحيفه نگاشته اند كه تعدادي از آنها در سالهاي اخير چاپ و منتشر شده است/



صحيفه سجاديه شامل 54 دعا است كه فهرست عناوين آنها بدين قرار است:



1- ستايش خدا.

2- درود بر محمد ص و خاندان او.

3- درود بر فرشتگان حامل عرش.

4- درخواست رحمت براي پيروي پيامبران.

5- دعاي آن حضرت براي خود و دوستانش.

6-دعا هنگام صبح و شام

7-دعاي آن حضرت هنگامي كه پيشامدها و حوادث مهم پيش مي آمد و نيز به هنگام اندوه/

8-در پناه جستن به خدا از ناملايمات و اخلاق ناپسند و كارهاي زشت/

9-در اشتياق به طلب آمرزش

10-در پناه بردن به درگاه خداوند/

11-درطلب فرجام نيك/

12-در اعتراف به گناه و طلب توبه/

13-در درخواست حوائج

14-در شكايت از ستمگران، هنگامي كه مورد ستم واقع مي شد يا از ستمگران كاري كه خوش نمي داشت، مي ديد/

15-هنگام بيماري و پيش آمدن اندوه يا گرفتاري/

16- درخواست عفو از گناهان و عيبها/

17- درخواست دفع شر شيطان و پناه بردن به خداوند از دشمني و مكر او/

18- دعا پس از رفع خطر و پس از برآورده شدن سريع حاجت

19- در طلب باران پس از قحطي و خشكسالي/

20- در طلب اخلاق ستوده و رفتار پسنديده/

21- دعا هنگام حزن و اندوه/

22- دعا هنگام سختي و مشقت و مشكلات/

23- در طلب عافيت و شكر و سپاس بر آن/

24- دعاي آن حضرت براي پدر و مادرش/

25- دعا درباره فرزندان خود/

26- درباره همسايگان و دوستان/

27- دعا براي مرزداران كشور اسلامي/

28- در پناه بردن به خدا

29- دعا هنگام تنگ شدن روزي/

30- در طلب ياري از خدا براي پرداخت قرض/

31- در ذكر توبه و طلب آن/

32- دعا پس از نماز شب/

33- در طلب خير/

34- دعا هنگام گرفتاري و هنگام ديدن كسي كه به رسوايي گناه گرفتار شده بود/

35- دعا در مقام رضا هنگام ديدن دنياداران/

36- دعا هنگام شنيدن صداي رعد و ديدن ابر و برق/

37- دعا در اعتربف به اينكه از عهده شكر نعمتهاي خدا نمي توان بر آمد/

38- درعذر خواهي از كوتاهي در اداي حقوق بندگان خدا/

39- در طلب عفو و رحمت/

40- دعا هنگامي كه از مرگ كسي با خبر مي شد، يا از مرگ ياد مي كرد/

41- ئر طلب پرده پوشي و نگهداري از گناه/

42- هنگام ختم قرآن (پايان قرائت آن)/

43- هنگام نگاه كردن به ماه نو و رويت هلال/

44- دعاي اول ماه رمضان/

45- دعا در وداع ماه رمضان/

46- دعاي روزهاي عيد فطر و جمعه/

47- دعا در روز عرفه(نهم ذيحجه)/

48- دعا در روزهاي عيد قربان و جمعه/

49- دعا براي دفع مكر دشمنان/

50- در ترس از خدا/

51- در تضرع و زاري/

52- اصرار در خواهش از خدا/

53- در مقام كوچكي در پيشگاه الهي/

54- در طلب رفع اندوهها (58)

ابعاد سياسي صحيفه سجاديه



چنانكه اشاره كرديم، صحيفه سجاديه تنها شامل راز و نياز و مناجات و عرض حاجت در پيشگاه خدا نيست، بلكه ابعاد سياسي و اجتماعي و فرهنگي و عقيدتي نيز دارد. امام سجاد در ضمن دعاهاي خود در چندين مورد، مباحث سياسي بويژه مسئله «امامت» و رهبري جامعه اسلامي را مطرح كرده است كه ذيلاً نمونه هايي از آنها را مي آوريم:



1-امام در دعاي بيستم (دعاي مكارم الاخلاق) چنين مي گويد:



«خدايا بر محمد و خاندانش درود فرست و مرا بر آن كه بر من ستم كند، دستي (نيرويي)، وبر آن كه با من ستيزه جويد زباني (برهاني)، و بر كسي كه با من دشمني و عناد ورزد پيروزي عطا كن، و در برابر آن كس كه نسبت به من، به حيله گري و بد انديشي بپردازد، راه و تدبير، و در برابر آن كه بر من فشار و آزار رساند، نيرو ده و در خطر تهديد دشمنان، به من امنيت عنايت فرما...»/



آيا چه كساني جز كارگزاران عبدالملك نظير «هشام بن اسماعيل مخزومي» (حاكم مدينه) بودند كه امام مورد ستم، ستيزه جويي،عناد، بد انديشي، فشار، آزار و تهديد آنان قرار داشت؟ بنابراين در واقع اين دعاي امام شكوائيه اي در برابر زورگوييهاي حكومت وقت بوده و از اين نظر بار سياسي داشته است/



2-در دعائي كه امام روز عيد قربان و روز جمعه مي خوانده چنين آمده است:



«... خدايا اين مقام (خلافت و رهبري امت اسلامي كه اقامه نماز در روز عيد قربان و روز جمعه وايراد خطبه از شئون آن است) مخصوص جانشينان و برگزيدگان تو، و اين پايگاهها، از آن امناي تو است كه آنان را در رتبه والايي قرار داده اي، ولي ستمگران (همچون خلفاي ستمگر اموي) آن را بزور، غصب و تصاحب كرده اند $ تا آنجا كه برگزيدگان و خلفاي تو مغلوب و مقهور گشته اند، در حالي كه مي بينند احكام تو تغيير يافته، كتاب تو از صحنه عمل دور افتاده، فرائض و واجباتت دستخوش تحريف گشته، و سنت (راه و رسم) پيامبرت متروك گشته است/



خدايا دشمنان بندگان برگزيده ات از اولين و آخرين و همچنين اتباع و پيروانشان و همه كساني را كه به كارهاي آنان راضي هستند، لعنت كن و از رحمت خود دور ساز...»/



در اين دعا امام با صراحت از مسئله امامت و رهبري امت، كه اختصاص به خاندان پيامبر دارد، و غصب شدن آن توسط ستمگران ياد مي كند و بدين ترتيب مشروعيت حكومت بني اميه را نفي مي كند/



3-امام در دعاي عرفه چنين مي گويد:



«پروردگارا! درود فرست به پاكترين افراد خاندان پيامبر كه آنان را براي رهبري امت و اجراي اوامر خود برگزيده اي، و آنان را خزانه داران علمت، نگهبانان دينت، جانشينان خود در زمين، و حجتهاي خويش بر بندگانت قرار داده اي و به خواست خود، آنان را از هر گونه پليدي يكباره پاك كرده اي و آنان را وسيله ارتباط با خود و راه بهشت خويش قرارداده اي خدايا،تو در هر زمان دين خود را به وسيله امامي تأييد فرموده اي كه او را براي بندگانت رهبر و پرچمدار، و در گيتي مشعل هدايت قرار داده اي، پس از آنكه او را با ارتباط غيبي، با خود مرتبط ساخته اي و او را وسيله خشنودي خود قرار داده اي و پيروي از او را واجب كرده اي، و مقرر داشته اي كه هيچ كس از او سبقت نگيرد، و هيچ كس از پيروي او پس نماند...»/



حضرت در اين دعا نيز از نقش و موقعيت ويژه رهبران الهي و امامان از خاندان نبوت و امتيازهاي آنان سخن مي گويد، و اين، دقيقاً به معناي نفي مشروعيت حكومت زمامداران وقت بود/



4-برخورد و مبارزه با علماي درباري



يكي از شورانگيزترين بخشهاي زندگي امامان، برخورد و مبارزه آنان با سر رشته داران ناشايست فكر و فرهنگ در جامعه اسلامي عصر خويش يعني فقهأ، محدثان، مفسران، قرأ و قضات درباري است. ايشان كساني بودند كه فكر و ذهن مردم را به سود قدرتهاي جور جهت مي دادند و آنان را با وضعي كه خلفاي بني اميه و بني عباس مي خواستند در جامعه حاكم باشد، عادت مي دادند و نسبت به آن وضع، مطيع و تسليم مي ساختند و زمينه فكري و ذهني را براي پذيرش حكومت آنان فراهم مي كردند/



نمونه اين گونه برخورد در زندگاني سياسي امام چهارم، برخورد شديد آن حضرت با «محمد بن مسلم زهري» (124-58ق) محدث درباري است/



زهري كيست؟



زهري يكي از تابعان و فقيهان آن عصر و از محدثان بزرگ مدينه بود و علم و دانش فقهاي هفتگانه جهان تسنن در آن زمان را فرا گرفته حضور ده نفر از صحابه را درك كرده بود، به طوري كه گروهي از بزرگان فقه و حديث، از او روايت كرده اند(59)/



او در پرتو اين سوابق، وجهه و شهرت فراواني در محافل علمي و فقهي آن زمان كسب كرده بود، به طوري كه از وي با عباراتي نظير اينكه: مالك بن انس گفته است: «درمدينه جز يك محدث و فقيه نديدم و او ابن شهاب زهري بود»(60) ياد مي كردند. يا اينكه: به «مكحول» گفتند: داناترين كسي كه تاكنون ديده اي چه كسي بود؟ گفت: زهري/



گفتند: بعد از او چه كسي بود؟



گفت: زهري/



گفتند: بعد از او؟



گفت: زهري/



باز گفتند: بعد از او؟



پاسخ داد: زهري(61)/



با همه اينها زهري شيفته عظمت علمي و زهد و پارسايي امام سجاد (ع) و مجذوب مقام معنوي آن حضرت بود. او مي گفت: هيچ شخصيت قرشي را پرهيزگارتر و برتر از علي بن الحسين نديدم(62) و نيز مي گفت: بهترين و داناترين فرد هاشمي كه ديدم علي بن الحسين بود(63)/



زهري هرگاه از امام چهارم ياد مي كرد، مي گريست و از آن حضرت به عنوان «زين العابدين» (زينت عبادت كنندگان) نام مي برد(64)/



او از محضر امام چهارم بهره فراوان برده و روايات فراواني از آن حضرت نقل كرده است(65)/



زهري مدتي از طرف بني اميه در يكي از مناطق حكمراني مي كرد. در آن ايام شخصي را تنبيه كرد و اتفاقاً او در اثر تنبيه مرد. زهري از اين حادثه سخت تكان خورد و بشدت ناراحت شد و ترك خانه و زندگي كرده در بيابان خيمه زد و گفت: بعد از اين هرگز سقف خانه بر سر من سايه نخواهد افكند!



روزي امام سجاد (ع) او را ديد و فرمود: نا اميدي تو (از بخشش پروردگار) از گناهت بدترست، از خدا بترس و توبه و استغفار كن و خونبهاي مقتول را براي وراث او بفرست و به ميان خانواده ات برگرد/



زهري كه با تمام دانش وفقاهتش متوجه اين مسئله نبود، از اين راهنمايي خوشحال شد. او بعدها مي گفت: علي بن الحسين بيش از هر كس به گردن من منت دارد(66)



شاگردي زهري در محضر امام سجاد (ع)



مرام و مذهب زهري در ميان دانشمندان ما به شدت مورد اختلاف است. برخي، او را شيعه و دوستدار و پيرو امام سجاد (ع) معرفي نموده قرائني بر اين معنا بيان كرده اند، اما برخي ديگر، او را از دشمنان خاندان امامت و از طرفداران بني اميه شمرده مورد انتقاد قرار داده اند/



مؤلف «روضات الجنات» بين دو نظريه بدين گونه جمع كرده است كه، «او ابتدأاً از طرفداران و مزدوان بني اميه بوده است ولي در پرتو علم و آگاهي خويش، در اواخر عمر، راه حق را تشخيص داده با بني اميه قطع رابطه كرده به جرگه پيروان و شاگردان مكتب امام سجاد (ع) پيوسته است»(67)/



ولي، برعكس نظر او، اسناد و شواهد تاريخي فراواني وجود دارد كه گواهي مي دهد او در آغاز كار و دوران جواني، كه در مدينه بوده، با حضرت سجاد (ع) ارتباط داشته و از مكتب آن حضرت بهره مي برده است ولي بعدها به دربار بني اميه جذب شده در خدمت آنان قرار گرفته است و اينكه گاهي امويان به طعنه به او مي گفتند: «پيامبر تو (علي بن الحسين) چه مي كند»؟!(68)گويا مربوط به همين دوران بوده است. ذيلاً زندگي او رامورد بررسي قرار داده شواهد پيوند او با دربار بني اميه را از نظرخوانندگان مي گذرانيم:



زهري در دربار بني اميه



«ابن ابي الحديد» او را يكي از مخالفان علي ع مي شمارد و مي نويسد: روزي علي بن الحسين شنيد كه «زهري» و «عروه بن زبير» در مسجد پيامبر نشسته به علي (ع) بدگويي مي كنند. علي بن الحسين به مسجد رفت و بالاي سر آنان ايستاد و آن دو را سخت توبيخ كرد(69)/



زهري در زمان حكومت عبدالملك بن مروان، به منظور برخورداري از ثروت و رفاه دربار بني اميه، عازم دمشق شد و از علم و دانش خود همچون نردباني جهت دستيابي به ترقيات مادي و مناصب ظاهري استفاده نموده توجه عبدالملك را به خود جلب كرد، عبدالملك او را مورد تكريم و احترام قرار داد، براي او از بيت المال مقرري تعيين كرد، بدهيهايش را پرداخت و خدمتگزاري در اختيارش قرار داد و بدين ترتيب زهري در رديف نزديكان و همنشينان عبدالملك قرار گرفت (70)/



«ابن سعد» مي نويسد: كسي كه زهري را وارد دربار عبدالملك كرد، «قبيصه بن ذؤيب» مهردار مخصوص دفتر خلافت عبدالملك بوده است(71)/



از اينجا بود كه پيوستگي زهري به دربار كثيف بني اميه آغاز گرديد. او طعم شيرين رفاه و تنعم و برخورداري از لذات زندگي درباري را در دستگاه عبدالملك چشيد، و لذا پس از او همچنان در دربار فرزندان وي همچون وليد، سليمان، يزيد، هشام و همچنين در دربار عمربن عبدالعزيز جاي داشت/



«يزيد بن عبدالملك» زهري را به منصب قضأ منصوب كرد. او، پس از يزيد، در دستگاه حكومت «هشام بن عبدالملك» از احترام و موقعيت خاصي برخوردار شد و هشام او را معلم فرزندان خود قرار داد. وي اين سمت را تا آخر عمر خود به عهده داشت(72). هشام هشتاد هزار درهم قرض او را پرداخت(73)/



«ابن سعد» مي نويسد: زهري در «رصافه» نزد هشام رفت و پيش از آن مدت بيست سال نزد آنان (بني اميه) اقامت داشت.(74)



همچنين از «سفيان بن عيينه» نقل مي كند كه: در سال صد و بيست و سه زهري با هشام، خليفه وقت، به مكه آمد و تا سال صد و بيست و چهار در آنجا اقامت كرد(75)/



زهري آنچنان به زندگي درباري و رفاه و تنعم خاص آن خو گرفته بود كه در اواخر عمرش به وي گفتند: كاش در اين اواخر عمر در شهر مدينه اقامت مي گزيدي و در مسجد پيامبر پاي يكي از ستونها مي نشستي و ما نيز پيرامون تو مي نشستيم و به تعليم مردم مي پرداختي. او پاسخ داد: اگر چنين كنم پوستم كنده مي شود، و اين كار به صلاح من نيست، مگر آنكه پشت به دنيا كرده به آخرت بچسبم!(76)/



نياز خلفاي ستمگر به وجود علماي درباري



مي دانيم كه خلفاي ستمگر و ضد اسلامي، براي آنكه بتوانند بر مردمي كه معتقد به اسلام بودند حكومت كنند، چاره اي نداشتند جز اينكه اعتقاد قلبي مردم را نسبت به مشروعيت آنچه انجام مي دادند،جلب كنند، زيرا آن روز هنوز زمان زيادي از صدر اسلام نگذشته بود و ايمان قلبي مردم به اسلام به قوت خود باقي بود، اگر مردم مي فهميدند كه بيعتي كه با آن ظالمان كرده اند، بيعت درستي نيست و آنان شايسته خلافت رسول الله نيستند، بدون شك تسليم آنان نمي شدند. اگر اين معنا را درباره همه مردم نيز نپذيريم، مسلماً در جامعه اسلامي آن روز افراد زيادي بودند كه وضع غير اسلامي دستگاه خلفا را از روي ايمان قلبي تحمل مي كردند، يعني تصور مي كردند كه وضع حاكم، وضع اسلامي است. به همين جهت بود كه خلفاي ستمگر براي مشروع جلوه دادن حكومت خويش، كوشش مي كردند كه محدثان و علماي ديني را به دربار خود جذب كرده آنان را وادار سازند تا احاديثي را از زبان پيامبر اسلام يا صحابه بزرگ آن حضرت به نفع آنان جعل كنند و بدين وسيله زمينه ذهني و فكري پذيرش حكومت آنان را در جامعه آماده سازند(77)/



براين اساس، هدف خلفاي اموي از جذب زهري، استفاده از وجود و موقعيت ديني او بود. او نيز خود را كاملا در اختيار آنان قرار داد و به نفع آنان كتاب نوشت و حديث جعل كرد و از اين طريق به اهداف شوم آنان كمك فراوان كرد. شخصي بنام «معمر» مي گويد: ما خيال مي كرديم از زهري احاديث بسياري نقل كرده ايم ؛ تا آنكه وليد (بن عبدالملك) كشته شد، پس از كشته شدن او، دفترهاي زيادي را ديديم كه بر چهار پايان حمل و از خزينه هاي وليد خارج مي شد و مي گفتند: اين، دانش زهري است.(78)يعني، زهري آنقدر كتاب و دفتر براي وليد و به خواسته او از حديث پر كرده بود كه وقتي خواستند آنها را از خزانه وليد خارج كنند، ناچار بر چهارپايان حمل كردند!



خود زهري مي گويد: در آغاز، ما از نگارش دانش ناخشنود بوديم تا اينكه اميران و حكمرانان، ما را وادار به نوشتن آن نمودند (تا به صورت كتاب در آيد)، سپس ما چنين انديشيديم كه هيچ مسلماني را از اين كار منع نكنند (و علم و دانش نوشته شود). (79)



«ابن كثير» مي نويسد: كسي كه زهري را وادار به نوشتن حديث كرد، هسام بن عبدالملك بود،و از آن روز كه زهري كتاب نوشت، مردم نيز شروع به نوشتن احاديث كردند.(80)



روزي هشام بن عبدالملك از وي خواست براي فرزندان او حديث ياد بدهد، در اين هنگام زهري يك نفر منشي خواست و چهار صد حديث املا كرد و منشي نوشت. (81)



«عمر بن عبدالعزيز» نيز طي بخشنامه اي نوشت: در نقل و كتابت حديث از وجود زهري غفلت نكنيد، زيرا هيچ كس داناتر از او نسبت به سنت گذشته باقي نمانده است! (82)



اينك بايد ديد دفاتر و كتابهايي كه به امر وليد و هشام پر از حديث شده بود، شامل چه نوع حديثهايي بوده است؟ بي شك در ميان اين دفاتر يك حديث هم در محكوميت امثال وليد و هشام وجود نداشت، بلكه شامل احاديثي بود كه بر اعمال ننگين و ضد اسلامي آنان صحه مي گذاشت و از وزنه و موقعيت درخشان رقباي سياسي آنان يعني بني هاشم مي كاست.



احاديث مجعول زهري



زهري احاديثي به نفع بني اميه و در جهت توجيه سياست كفرآميز آنان، بر ضد خاندان هاشمي، جعل كرده است كه ذيلا نمونه هايي از آنها را ملاحظه مي فرماييد:



1- زهري به پيامبر اسلام نسبت داده است كه حضرت فرموده است: «نبايد بار سفر بسته شود مگر به سوي سه مسجد: مسجدالحرام، مسجد من (در مدينه) و مسجد الاقصي، و مسجد الاقصي براي شما حكم مسجد الحرام را دارد». (83)



اين حديث را «مسلم»، «ابوداود» و «نسائي» - سه تن از محدثان بزرگ جهان تسنن - از طريق «ابوهريره» به اين صورت نقل كرده اند: «لاتشد الرحال الا الي ثلاثْ مساجد: مسجد الحرام و مسجدي هذا و مسجد الاقصي» (84)و در هيچ يك از آنها جمله: «و هو يقوم لكم مقام المسجد الحرام». (مسجد الاقصي براي شما حكم مسجد الحرام را دارد) وجود ندارد!



پيداست كه اين حديث با اين نكته اضافي به دستور «عبدالملك» توسط زهري جعل شده و مربوط به زماني است كه «عبدالله بن زبير» بر مكه مسلط بود وعبدالملك در منطقه شام به قدرت رسيده بود و بين آن دو، كشمكش نظامي و سياسي وجود داشت و هر وقت مردم شام مي خواستند به حج بروند ناگزير چند روزي در مكه مي ماندند، و اين، فرصت بسيار خوبي بود براي عبدالله بن زبير كه بر ضد عبدالملك تبليغات كند، و چون عبدالملك نمي خواست حاجيان شام تحت تاثير اين تبليغات قرار گيرند و بدين وسيله مشروعيت حكومت او در مركز خلافت نيز خدشه دار شود، سفر حج را متوقف ساخت. مردم شكايت كردند كه چرا ما را از حج واجب باز مي داري؟ عبدالملك گفت: ابن شهاب زهري از پيامبر نقل مي كند كه حضرت فرمود: بار سفر بسته نمي شود مگر به سوي سه مسجد: مسجدالحرام، مسجد من، و مسجد الاقصي، و مسجد الاقصي براي شما حكم مسجدالحرام را دارد، و اين سنگي كه رسول خدا شب معراج پاي خود را روي آن گذاشته، جاي كعبه را مي گيرد!!



آنگاه به دستور عبدالملك بر فراز آن سنگ قبه اي ساختند و براي آن پرده هاي حرير آويختند و خادماني براي آن معين كردند و مردم را به طواف آن واداشتند، و اين رسم، در تمام دوره بني اميه باقي بود.(85)



بدين ترتيب ملاحظه مي شود كه انگيزه جعل قسمت آخر اين حديث (86)توسط زهري، منصرف ساختن مردم از عزيمت به سوي خانه خدا (كه تحت سلطه عبدالله بن زبير بود) و سوق آنان به سوي فلسطين بود، زيرا فلسطين جزئي از شام و تحت نفوذ عبدالملك بود و زهري بدين وسيله در تثبيت موقعيت عبدالملك مي كوشيد/



2- زهري، گويا براي آنكه از ميزان نفرت مردم از آل مروان كم كند، و موضعگيري الهي امام چهارم در برابر آنان را وارونه جلوه دهد، از امام سجاد چنين ياد مي كرد: «علي بن الحسين ميانه روترين فرد خاندان خويش و مطيع ترين و محبوبترين آنان نزد مروان و عبدالملك بود»!!(87)در صورتي كه ميزان دشمني مروانيان با خاندان علي (ع) بر هيچ كس پوشيده نيست و ميزان نفرت خاندان علوي از مروانيان نيز بر همه كس روشن است، بنابراين كسي تهمت مطيع بودن امام چهارم نسبت به مروانيان را باور نمي كند چه رسد به مطيعتر بودن!



3- زهري از عائشه نقل مي كند كه گفت: روزي نزد رسول خدا بودم، در اين هنگام ديدم عباس و علي مي آيند، رسول خدا فرمود: عائشه! اين دو نفر بر غير دين من مي ميرند! (88)



پيداست كه اين حديث به منظور كاستن از موقعيت عظيم و درخشان علي و به خاطر خوشايند مروانيان جعل شده است، وگرنه چه كسي باور مي كند كه چنين حديثي راست باشد؟! جالب است كه زهري كه اين حديث را از طريق «عروه بن زبير» از عايشه نقل مي كند و همه مي دانند كه عائشه چقدر كينه علي را در دل داشته است؟ در مورد عروه نيز مي دانيم كه وي از دشمنان خاندان پيامبر بوده است. «ابن ابي الحديد» تصريح مي كند كه: وي همچون ابو هريره، عمرو بن عاص، و مغيره بن شعبه از مزدوران معاويه براي جعل حديث بر ضد علي (ع) بوده است. (89)



4- زهري نقل مي كند كه: رسول خدا يك بار شبانه وارد خانه علي و فاطمه شد و گفت: آيا نماز نمي خوانيد؟ علي (ع) گفت: اختيار ما دست خداست، اگر بخواهد ما را (براي اين كار) برمي انگيزد. رسول خدا با شنيدن اين سخن، چيزي نگفت و برگشت. در اين هنگام علي شنيد كه رسول خدا به ران خود مي زند و مي گويد: «و كان الانسان اكثر شيئي جدلا»(90)«انسان بيش از هر چيز به جدل مي پردازد». (91)



او با جعل و نقل اين جريان بي اساس، علي (ع) را يك فرد جبري و اهل جدل معرفي مي كرد! دروغ بودن اين حديث به قدري آشكار است كه از هر نوع نقد و بررسي بي نياز است. شگفتا! وليد كعبه و قتيل محراب، با پيامبر در باب خواندن نماز جدل مي كند؟!



5- زهري از زبان علي ع جرياني به اين مضمون نقل مي كند كه: شتر پيري داشتم كه پيامبر اسلام آن را بابت سهم من از غنائم جنگ بدر داده بود/



هنگامي كه خواست با فاطمه دختر پيامبر عروسي كنم، با مرد رنگرزي از قبيله «بني قينقاع» قرار گذاشتم تا با من به صحرا برود و من به كمك او گياه «ازخر» جمع آوري كرده بياورم و آن را به رنگرزها فروخته و هزينه وليمه عروسي را تامين كنم. براي اين منظور، سرگرم آماده سازي جهاز شترها و تهيه جوال و طناب و امثال اينها بودم و شترها را كنار خانه يكي از انصار خوابانده بودم كه ناگهان ديدم كوهان شترها قطع شده و تهيگاه آنها شكافته شده و جگرشان بيرون كشيده شده است! وقتي اين منظره را ديدم سخت ناراخت شدم و گفتم: چه كسي اين كار را كرده است؟ گفتند: كار، كار «حمزه بن عبدالمطلب» است، او با جمعي از انصار سرگرم شرابخواري است و كنيز آواز خواني براي آنان آواز مي خواند(!) حمزه از آن مجلس بيرون جست و شمشير را برداشت و كوهان شترها را قطع كرد، و تهيگاهشان را شكافت و جگرشان را بيرون كشيد/



علي (ع) مي گويد: نزد رسول خدا رفتم، ديدم «زيد بن حارثه» در حضور پيامبر است. پيامبر كه ناراحتي مرا ديد فرمود: چه شده است؟ گفتم: هرگز چنين كار زشتي نديده بودم، حمزه با شترهاي من چنين و چنان كرده است و هم اكنون با عده اي در خانه اي نشسته سرگرم شرابخواري است/



پيامبر لباس پوشيد و حركت كرد. من وزيد بن حارثه نيز به دنبال حضرت حركت كرديم. پيامبر به خانه اي كه حمزه در آن بود، وارد شد و شروع به توبيخ و سرزنش حمزه كرد. ديدم حمزه مست است و چشمانش سرخ شده است. او با نگاه خود، پيامبر را از پاي تا سر ورانداز كرد و گفت: مگر شما بردگان پدر من نيستيد؟! پيامبر كه ديد حمزه مست است به عقب برگشت و خانه را ترك گفت. ما نيز با او بيرون آمديم.(92)



زهري با جعل چنين جريان مسخره اي، از شخصيت عظيم و چهره درخشاني همچون حمزه سيد الشهدا، كه پيامبر اسلام(ص)بر پيكر خونين او در ميدان جنگ احد هفتاد بار نماز خواند، شخصي بي قيد، شرابخوار، متجاوز، و سركش ترسيم كرده كه كارهاي او با هيچ معيار اخلاقي و ديني سازگار نيست! پيداست كه اين تهمتهاي ناروا و ناجوانمردانه از طرف زهري مزدور، به اين منظور بوده است كه حمزه را نيز مثل عناصر پليد بني اميه، كه غرق اين گونه آلودگيها بوده اند،فردي آلوده معرفي كرده از اين طريق براي اربابان اموي خود شريك جرم درست كند!



نامه كوبنده امام چهارم به زهري



با توجه به اين گونه سوابق سياه زهري، امام سجاد (ع) نامه تند و كوبند و در عين حال خيرخواهانه و نصيحت آميزي به وي نوشت كه ترجمه آن بدين قرار است:



«خدا، ما و تو را از فتنه ها نگاه دارد و تو را از (گرفتاري به) آتش (دوزخ) حفظ كند، تو در حالتي قرار گرفته اي كه هر كس اين حالت تو را بشناسد، شايسته است به حال تو ترحم كند. نعمتهاي گوناگون خدا بر تو سنگيني كرده است: خداوند بدن تو را سالم، و عمرت را طولاني كرده است و چون خداوند تو را حامل علوم قرآن و فقيه و آشنا به احكام دين و عارف به سنت پيامبر قرار داده حجت او بر تو تمام گشته است.... خداوند در برابر اين نعمتها شكر آنها را بر تو واجب كرده و تو را به اين وسيله آزمايش كرده است آنجا كه فرموده:



«اگر شكرگزاري كرديد، حتما نعمت شما را افزون مي سازم و اگر ناسپاسي كرديد، بي شك عذاب من سخت است». (93)



ببين فردا كه در پيشگاه خدا ايستادي و خداوند از تو پرسيد كه شكر نعمتهاي او را چگونه گزاردي، و در برابر حجتهاي او چگونه به وظايف خود عمل كردي، وضع تو چگونه خواهد بود؟ گمان نكن كه خداوند عذر تو را خواهد پذيرفت و از تقصيرت در خواهد گذشت، هرگز! خداوند در كتاب خود از علما پيمان گرفته است كه حقايق را براي مردم بيان كنند، آنجا كه فرموده است: «آن (كتاب آسماني) را براي مردم بيان كنيد و كتمان نكنيد»(94). بدان كمترين چيزي كه كتمان كردي و سبكترين چيزي كه بر دوش گرفتي، اين است كه وحشت ستمگر را به آرامش تبديل كردي و چون به او نزديك شدي و هر بارتو را دعوت كرد اجابت نمودي، راه گمراهي را براي او هموار ساختي. چقدر مي ترسم كه در اثر گناهانت فردا جايگاهت با خيانتكاران يكي باشد و به خاطر آنچه به ازاي همكاري با ستمگران به چنگ آورده اي، بازخواست شوي/



چيزهايي را كه حق تو نبود، وقتي به تو دادند، گرفتي، و به شخصي نزديك شدي كه هيچ حقي را به كسي باز نگردانده است و هنگامي كه او تو را به خود نزديك كرد، هيچ باطلي را بر طرف نكردي و كسي را كه دشمن خدا است، به دوستي برگزيدي.آيا چنين نبود كه وقتي او تو را دعوت كرد و مقرب خود ساخت، (حاكمان) از تو محوري ساختند كه سنگ آسياب مظلمه هايشان را برگرد آن مي چرخد و تو را پلي قرار دادند كه از روي آن به سوي كارهاي خلافشان عبور مي كنند و نردباني ساختند كه از آن به بام گمراهي و ضلالتشان بالا مي روند؟



تو (مردم را) به سوي گمراهي آنان دعوت مي كني و راه آنان را طي مي كني. آنان به وسيله تو، در(دل) علما ايجاد شك كردند و به وسيله تو دلهاي جاهلان ار به سوي خود جذب نمودند. (تو آنقدر با وجهه ديني خود به آنان خدمت كردي كه) نزديكترين وزرا و نيرومندترين يارانشان، به قدري كه تو فساد آنها را در چشم مردم صلاح جلوه دادي، نتوانسته اند به آنان كمك كنند و به اندازه تو باعث رفت و آمد و ارتباط خواص و عوام با آنان گردند/



آنچه (به عنوان حقوق و مقرري و جواهر و...) به تو داده اند، در مقابل آنچه (در توجيه اعمال خلافشان) از تو گرفته اند، چقدر ناچيز و كم ارزش است؟! چقدر اندك است آن چه (از دنيا) براي تو آباد كرده اند، اينك ببين چقدر (آخرت تو را) خراب كرده اند؟!بنگر چه مي كني و مراقب خويشتن باش و بدان كه ديگري مواظب تو نخواهد بود، نفس خود را همچون يك شخص مسئول، مورد محاسبه قرار بده/



بنگر كه شكر خدا را، كه در خرد سالي و بزرگي با نعمتهاي خود تو را روزي داده، چگونه به جاي آوردي؟ چقدر مي ترسم كه مشمول اين سخن خدا باشي كه فرموده است:



«بعد از آنان، فرزنداني جانشين آنها شدند كه وارث كتاب (آسماني تورات) گشتند (اما با اين حال) متاع اين دنياي پست را مي گيرند (و بر حكم و فرمان خدا ترجيح مي دهند) و مي گويند: (اگر ما گنهكار باشيم) بزودي (از طرف پروردگار) بخشيده خواهيم شد.»(95)



تو در سراي جاويد نيستي، بلكه در جهاني هستي كه اعلام كوچ كرده است مگرانسان پس از همسالان و همگنان خود چقدر در اين دنيا مي ماند؟! خوشا به حال كسي كه در دنيا (از گناهان خويش) بيمناك باشد، و بدابه حال كسي كه مي ميرد و گناهانش بعد از وي مي ماند/



هشيار و بيدارباش كه بدين وسيله به تو اعلام خطر شد،(و در جهت اصلاح خويش) گام پيش بنه كه (فعلا) به تو مهلت داده شده است. تو با نادان طرف نيستي، و آن كس (خدا) كه حساب اعمال تو را نگه مي دارد، هرگز (از لغزشهايت) غافل نمي شود. آماده سفر باش كه سفر دوري در پيش داري، گناهانت را درمان كن كه دلت سخت بيمار شده است/



گمان نكن كه من مي خواستم تو را سرزنش و ملامت و نكوهش كنم، نه، خواستم خداوند اشتباهات گذشته تو را جبران كند و دين از دست رفته ات را به تو باز گرداند، ودر اين كار، سخن خدا را ياد كردم كه فرمود:



«تذكر بده زيرا تذكر براي مومنان سودمند است.»(96)



ياد همسالان وهمگنان خويش را كه در گذشته اند و تو تنها مانده اي، از خاطر برده اي، بنگر آيا آن گونه كه تو گرفتار (و آلوده) شدي آنان گرفتار شدند؟ آيا آنچنان كه تو سقوط كردي، سقوط كردند؟ آيا توامر نيكي را ياد كردي كه آنان آن را ناديده گرفتند؟ آيا چيزي را تو دانستي كه آنان ندانستند؟ نه، چنين نيست، بلكه در اثر موقعيتي كه پيدا كردي، در چشم عوام منزلت و احترام يافتي و وضع تو آنان را به زحمت افكند زيرا از رأي تو پيروي مي كنند و به دستور تو عمل مي نمايند، هر چه را تو حلال بشماري حلال، و آن چه را حرام بشماري، حرام مي شمارند. البته تو چنين صلاحيت و اختياري (در حلال و حرام) نداري، ولي آنچه آنان را بر تو چيره ساخته، طمع بستن آنان به آن چه تو داري، از دست رفتن علمايشان، چيرگي ناداني بر تو و آنان، و رياست طلبي تو و آنان بوده است.



آيا نمي بيني كه چقدر در ناداني و غرور فرو رفته اي، و مردم چقدر در گرفتاري و فتنه به سر مي برند؟! تو آنان را گرفتار كردي و مردم با ديدن وضع و موقعيت تو، دستاوردهاي خود را ناديده گرفته شيفته مقام و منصب تو شدند، و دلهايشان مشتاق است كه به رتبه علمي تو نايل گردند، يا به مقام و منصب تو برسند، و بدين ترتيب در اثر رفتار و حركت تو، در دريايي (از گمراهي) سقوط كردند كه عمق آن ناپيداست و به گرفتاري اي دچار شدند كه ابعاد آن نامعلوم است، خدا به داد ما و تو برسد كه او فرياد رس (درماندگان) است/



اينك از تمام منصبها و سمتهاي خويش كناره گيري كن تا به پاكان و صالحان پيشيين بپيوندي ؛ آنان كه اينك در كفنهاي پوسيده در آغوش خاك خفته اند، شكمهايشان به پشتهايشان چسبيده است، بين آنها و خدا هيچ حجاب وحايلي نيست، دنيا آنان را فريب نمي دهد و آنان شيفته دنيا نمي گردند (به ديدار خدا) دل بستند و آن گاه به (ميعاد) معبود فرا خوانده شدند و چندي نگذشت كه (به اسلاف خود) پيوستند. در صورتي كه دنيا تو را در اين سن پيري وبا اين مقام علمي و در اين دم مرگ (97)اين گونه گمراه و شيفته سازد، پس، از جوانان كم سن و سال، نادان، سست رأي، و اشتباهكار چه انتظاري مي توان داشت؟ «انا لله و انا اليه راجعون» به چه كسي بايد پناه برد و از چه كسي بايد چاره درماندگي را خواست؟ از مصيبت خود، و آن چه در تو مشاهده مي كنيم، به خدا شكوه مي كنيم و در اين مصيبتي كه توسط تو بر ما وارد شده انتظار اجر و پاداش از پيشگاه او داريم/



بنگر كه چگونه سپاس خدا را كه در خردي و بزرگي، به تو روزي داده به جاي آوردي؟ و چگونه در پيشگاه خدا كه تو را در پرتو دينش در ميان مردم آبرو بخشيده، تعظيم مي كني؟ و چگونه حرمت كسوت الهي را كه تو را در آن كسوت بين مردم پوشيده داشته حفظ مي كني؟ و ميزان نزديكي يا دوري تو، نسبت به خدا كه به تو دستور داده است به او نزديك و تسليم فرمانش باشي، تا چه حد است؟



تو را چه شده است كه از خواب غفلت بيدار نمي شوي و از لغرشهايت توبه نمي كني؟ و مي گويي:«به خدا سوگند هيچ وقت حركتي براي خدا نكرده ام كه در آن دين خدا را زنده كرده يا باطلي را از ميان برده باشم»؟!



آيا اين است كه شكر نعمت پروردگار كه تو را حامل علوم دين قرار داده ست؟! چقدر مي ترسم كه مصداق اين سخن خدا در قران باشي كه فرمود: «نماز را ضايع كردند و پيروي از شهوت نمودند و بزودي (كيفر) گمراهي خود را خواهند ديد» .(98)



خداوند تو را حامل (علوم) قرآن قرار داد و علم دين را نزد تو به وديعت سپرد ولي تو آن را ضايع گردانيدي، خدا را سپاس مي گزاريم كه ما را از گمراهي تو حفظ كرد، والسلام».(99)



درس وارستگي



تصور نشود كه سردمداران اموي از دامهايي كه پيش پاي امثال زهري گسترده بودند، براي امام چهارم تدارك نديده بودند، خير، آنان از اين نقشه ها خيلي مي كشيدند، اما امام سجاد در برابر تطميعها و تهديدهاي آنان بي اعتنايي نشان مي داد و هر بار كه در صدد جلب توجه آن حضرت بر مي آمدند، دست رد به سينه آنها مي زد. دو نمونه ياده شده در زير گواه صادقي بر اين معنا است:



1- عبدالملك در دوران خلافت خويش، يك سال در مراسم حج طواف مي كرد و امام علي بن الحسين (ع) نيز پيشاپيش او سرگرم طواف بود و اعتنايي به او نداشت، عبدالملك كه حضرت را از نزديك نديده بود و او را به قيافه نمي شناخت، گفت: اين كيست كه جلوتر از ما طواف مي كند و به ما اعتنايي نمي كند؟! گفتند: او علي بن الحسين است/



عبدالملك در كناري نشست و گفت: او را نزد من بياوريد! وقتي كه حضرت نزد او حاضر شد، گفت: اين علي بن الحسين، من قاتل پدر تو نيستم! چرا نزد من نمي آيي؟



امام فرمود: قاتل پدرم من دنياي او را فنا كرد، ولي پدرم آخرت او را تباه ساخت، اينك اگر تو هم مي خواهي مثل قاتل پدرم باشي، باش!



عبدالملك گفت: نه، مقصودم اين است كه نزد ما بيايي تا از امكانات دنيوي ما برخودار شوي/



در اين هنگام امام روي زمين نشست و دامن لباس خود را پهن كرد و گفت: خدايا قدر و ارزش اولياي خود را به وي نشان بده. ناگهان ديدند دامن حضرت پر از گهرهاي درخشانيست كه چشمها را خيره مي كند. آنگاه گفت: خدايا اينها را بگير كه مرا نيازي به اينها نيست. (100)



2- عبدالملك اطلاع پيدا كرده بود كه شمشير پيامبر اسلام در اختيار علي بن الحسين ع است (و اين، چيز جالبي بود، زيرا يادگار پيامبر بود و مايه تفاخر. از اين گذشته نوعي مظهر حكومت به شمار مي رفت. وانگهي، بودن آن شمشير نزد علي بن الحسين (ع) مايه نگراني عبدالملك بود زيرا مردم را به سوي خود جلب مي كرد). لذا پيكي نزد آن حضرت فرستاد و درخواست كرد كه حضرت شمشير را براي وي بفرستد و در ذيل نامه نيز نوشت كه اگر كاري داشته باشيد من حاضرم آن را انجام دهم!



امام پاسخ رد داد. عبدالملك نامه تهديدآميزي نوشت كه اگر شمشير را نفرستي، سهميه تو از بيت المال قطع خواهم كرد (در آن زمان همه مردم از بيت المال سهميه مي گرفتند امام نيز سهميه اي داشت). امام در پاسخ نوشت: اما بعد، خداوند عهده دار شده است كه بندگان متقي را از آنچه ناخوشايندشان است، نجات بخشد، و از آن جا كه گمان ندارند ،روزي دهد و در قرآن مي فرمايد: «خداوند هيچ خيانتگر ناسپاسي را دوست نمي دارد» (101)(102)



5- نشر احكام و آثار تربيتي و اخلاقي



يكي ديگر از ابعاد مبارزه پيشواي چهارم با مظالم و مفاسد عصر خويش، نشر احكام اسلام و تبيين مباحث تربيتي و اخلاقي بود. امام در اين زمينه گامهاي بلند و بزرگي برداشته بطوري كه دانشمندان را به تحسين و اعجاب واداشته است، چنانكه دانشمند بزرگ جهان تشيع،شيخ «مفيد»، در اين زمينه مي نويسد:



«فقهاي اهل تسنن به قدري علوم از او نقل كرده اند كه به شمارش نمي گنجد، و موعظ و دعاها و فضائل قران و حلال و حرام به حدي از آن حضرت نقل شده است كه در ميان دانشمندان مشهور است، و اگر بخواهيم آنها را شرح دهيم، سخن به درازا مي كشد...»(103)



نمونهاي از تعاليم تربيتي و اخلاقي كه از امام چهارم به يادگار مانده، مجموعه اي به نام «رسالْ الحقوق» است كه امام طي آن، وظايف گوناگون انسان را، چه در پيشگاه خدا و چه نسبت به خويشتن و ديگران، بيان نموده است. امام اين وظايف را كه بالغ بر پنجاه حق است، ابتدأا به صورت اجمالي و سپس به نحو تفصيل به شمرده است. (104)



رساله الحقوق، كه توسط محدثان نقل و در كتب حديثي ما ضبط شده است، بارها جداگانه چاپ وچندين شرح و ترجمه بر آن نوشته شده است.



فهرست حقوقي كه امام بيان نموده بدين شرح است:



1- حق خدا،2-حق انسان،3- حق زبان، 4-حق گوش، 5- حق چشم، 6- حق دست، 7- حق پا، 8- حق شكم، 9- حق عورت، 10- حق نماز، 11- حق حج، 12- حق روزه، 13- حق صدقه، 14- حق قرباني، 15- حق سلطان، 16- حق معلم، 17- حق مالك برده، 18- حق رعيت، 19- حق شاگردان، 20- حق زن، 21- حق برده، 22- حق مادر، 23- حق پدر، 24- حق فرزند، 25- حق برادر، 26- حق آزاد كننده برده، 27- حق بنده آزاد شده، 28- حق نيكوكار، 29- حق موذن، 30-حق پيشنماز، 31- حق همنشين، 32- حق همسايه، 33- حق رفيق، 34- حق شريك، 35- حق مال، 36- حق طلبكار، 37- حق معاشر، 38- حق خصم بر انسان، 39- حق انسان بر خصم،40- حق مشورت كننده، 41- حق رايزن، 42- حق نصيحت خواه، 43- حق نصيحت گو، 44- حق بزرگ، 45- حق كوچك، 46- حق سائل نيازمند، 47- حق مسئول، 48- حق شاد كننده انسان، 49- حق بد كننده، 50- حق همكيشان، 51- حق اهل ذمه.



6- دستگيري از درماندگان



يكي از ابعاد درخشان زندگاني امام چهارم، خدمات اجتماعي آن حضرت در آن عصر تاريك است. اين خدمات، چه در ايام بحراني و پر آشوب مدينه مانند روزهاي «فاجعه حره» و چه در مواقع آرامش كه نيازمندان و تهيدستان در انتظار دست نوازشگري بودند كه با لطف و كرم به سوي آنان دراز شود، همچنان تا آخر عمر آن حضرت ادامه داشت. تاريخ، نمونه هاي برجسته اي از اين گونه خدمات آن امام را بازگو مي كند:



امام چهارم هزينه زندگي صد خانواده تهيدست مدينه را عهده دار بود.(105)



گروهي از اهل مدينه، از غذايي كه شبانه به دستشان مي رسيد، گذران معيشت مي كردند، اما آورنده غذا را نمي شناختند. پس از درگذشت علي بن الحسين تازه متوجه شدند شخصي كه شبانه مواد غذايي و خوار و بار براي آنان مي آورده، علي بن الحسين (ع) بوده است! (106)



او شبانه به صورت ناشناس انبان نان و مواد غذايي را شخصا به دوش مي كشيد و به در خانه فقرا مي برد و مي فرمود: صدقه پنهاني آتش خشم خدا را خاموش مي سازد.(107)



اهل مدينه مي گفتند: ما صدقه پنهاني را هنگامي از دست داديم كه علي بن الحسين در گذشت. (108)



حضرت سجاد در طول سالها به قدري انبان حاوي آرد و ديگر مواد غذايي را به دوش كشيده شخصا به در خانه فقرا برده بود كه شانه حضرت كوفته شده و پينه بسته بود، به طوري كه پس از شهادت آن حضرت، هنگام غسل دادن جنازه اش، اين كوفتگي توجه حاضران را جلب كرد و وقتي از علت آن پرسيدند، پاسخ شنيدند كه: اين، اثر حمل شبانه كيسه ها و انبانهاي پر از مواد غذايي به در خانه فقرا است. (109)



7- كانون تربيتي



هنگام ظهور اسلام، بردگي در سراسر جهان آن روز - حتي در مهد تمدن آن زمان يعني يونان و روم - رواج داشت، و چون لغو چنين پديده گسترده اي بيكباره مقدور نبود، اسلام از راههاي مختلفي زمينه لغو تدريجي آن را فراهم ساخت. بدين ترتيب كه از يك طرف راههاي برده گيري را تقليل داده آن را محدود ساخت. از طرف ديگر آزاد سازي بردگان را كفاره بسياري از گناهان و خطاها و ترك واجبات قرار داد و از اين رهگذر وسائل آزادي آنان را فراهم ساخت. از طرف سوم پيامبر اسلام به مسلمانان توصيه كرد كه با بردگان (همچون عضوي از خانواده) رفتار انساني داشته باشند و دستور داد صاحبان بردگان از غذاهايي كه خود مي خورند و از لباسهايي كه خود مي پوشند، به آنان بدهند.



از اين گذشته، آزاد سازي بردگان را آنچنان داراي ارزش و ثواب و فضيلت معرفي كرد كه در روايات ما بسياري از اعمال صالح صالح، از نظر كثرت ثواب و فضيلت، به آزاد كردن بردگان تشبيه گشته و از اين طريق مسلمانان به اين كار تشويق شده اند. مجموع اينها ديدگاه اسلام را در مورد بردگي تا حدي روشن مي سازد. (110)



برخورد خاص و ظريف اسلام و پيشوايان آن با مسئله برده و برده داري را بايد از اين ديدگاه تحليل كرد/



باري، در بررسي زندگاني امام چهارم نيز موضوع آزاد سازي بردگان به چشم مي خورد، اما دامنه و سطح اين عمل به حدي وسيع است كه تنها با محاسبات بالا قابل توجيه نيست و به نظر مي رسد كه امام چهارم در اين كار انگيزه هاي والاتري داشته است. دقت در اين زمينه نشان مي دهد كه امام از اين اقدام نظر تربيتي و انساني داشته است، بدين معنا كه بردگان را خريداري كرده مدتي تحت آموزش و تربيت قرار مي داد و سپس آزادشان مي كرد و آنان به صورت انسانهاي نمونه به فعاليت فرهنگي و تربيتي مي پرداختند و پس از آزادي نيز ارتباطشان با امام قطع نمي شد/



«علي بن طاووس» ضمن اعمال ماه رمضان مي نويسد: علي بن الحسين (ع) شب آخر ماه رمضان بيست نفر برده (با اندكي بيشتر يا كمتر) را آزاد مي كرد و مي گفت: خداوند در هر شب رمضان هنگام افطار هفتاد هزار نفر از اهل دوزخ را از عذاب آتش ازاد مي كند، و در شب آخر به تعداد كل شبهاي رمضان آزاد مي كند، دوست دارم خداوند ببيند كه من در دنيا بردگان خود را آزاد مي كنم تا بلكه مرا در روز رستاخيز از آتش دوزخ آزاد سازد/



امام هيچ خدمتگزاري را بيش از يك سال نگه نمي داشت. وقتي كه برده اي را در اول يا وسط سال به خانه مي آورد، شب عيد فطر او را آزاد مي ساخت و در سال بعد به جاي او شخص ديگري را مي آورد و باز او را در ماه رمضان آزاد مي ساخت و اين روال تا آخر عمر او همچنان ادامه داشت.



اما بردگان سياه پوست را- باوجود آن كه به آنان نياز نداشت - مي خريد و آنان را در مراسم حج به عرفات مي آورد و آن گاه كه به سوي مشعر كوچ مي كرد، آنان را آزاد مي كرد و جوايز مالي به آنان مي داد.(111)



به گفته يكي از نويسندگان :همين كه بردگان از اين موضوع خبر مي يافتند، خود را از قيد بندگي اعيان و اشراف رها ساخته به خدمت زين العابدين در مي آمدند/



زمان مي گذشت و ايام سپري مي شد و زين العابدين همچنان به آزاد كردن بندگان مشغول بود. او هر سال و هر ماه و هر روز به مناسبتهاي مخلتف اين امر را تكرار مي كرد تا آنجا كه در شهر مدينه گروه عظيمي از بندگان و كنيزان ازاد شده آن حضرت تشكيل شده بود.(112)



چنانكه اشاره شد، از مجموع اينها مي توان نتيجه گرفت كه امام با اين برنامه در واقع يك كانون تربتيي به وجود آورده بود: بردگان را خريداري كرده مدتي تحت تعليم و تربيت قرار مي داد و پس از آنكه آنها را آزاد مي كرد، هر كدام يك فرد تربيت شده و الگو براي ديگران بودند. آنان پس از آزادي نيز پيوند معنوي خود را با امام قطع نمي كردند و به سهم خود ديگران را تحت پوشش تربيتي قرار مي دادند. اين برنامه امام، با توجه به محدوديتهايي كه او در ارشاد و هدايت مستقيم جامعه با آن روبرو بود، بسيار درخور توجه و بررسي است. (113)

پاورقي

-36 مجلسي، بحار الانوار، الطبعه الثانيه، تهران، المكتبه الاسلاميه، 1394 ه'.ق، ج 46، ص 108-ابن كثير، البدايه والنهايه، الطبعه الثانيه، بيروت،مكتبه المعارف، 1977 م، ج 9، ص 107- ابونعيم اصفهاني، حليْ الاوليا و طبقات الاصفيأ، الطبعه الخامسه، بيروت، دار الكتاب العربي، 1407 ه'.ق، ج 3، ص 140-السيد محسن الامين، همان مأخذ، ج 1، ص 631 و 636-علي بن عيسي، همان مأخذ، ج 2، ص 314- صدوق، الخصال، تصحيح و تعليق: علي اكبر الغفاري، قم، منشورات جماعْ المدرسين في الحوزه العلميه بقم المقدسه، 1403 ه'ق.ص، ص 518/


-37ابن سعد، الطبقات الكبري، بيروت، دارصادر، ج 5، ص 220/


-38 حسين بن علي بن شعبه، تحف العقول، تصحيح و تعليق: علي اكبر الغفاري، الطبعه الثانيه، قم، منشورات جماعه المدرسين في الحوزه العلميه بقم المقدسه، 1363 ه'.ش، ص 249 - كليني، الروضه من الكافي، تصحيح و تعليق: علي اكبر الغفاري، الطبعه الرابعه، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1362 ه'.ش، ص 72 - صدوق الامالي، قم، مطبعه الحكمه، 1373 ه'.ق، ص 301(المجلس الثاني)


-39(آيت الله) خامنه اي، سيد علي، پژوهشي در زندگي امام سجاد، چاپ اول، تهران، دفتر حزب جمهوري اسلامي، نشريه شماره 63، 1361 ه.ش، ص 36-38/


-40حسن بن علي بن شعبه، همان مأخذ، ص 252-كليني، همان مأخذ، ص 15/


-41مروج الذهب، دارالاندلس، ج 3، ص 67/


-42 تاريخ الادب العربي، (العصر العباسي)، الطبعه السابعه، مصر، دارالمعارف، ج 2، ص .347 البته اين گونه گرايش (به اصطلاح) فقيهان و زاهدان به مجالس آنچناني - كه در شيعه درست عكس آن مشهود است - عمدتاً ريشه در مكتبي داشت كه بنام اسلام اما به كام خلفاي جور، و بريده از تعاليم خالص قران و اهل بيت (ع) ايجاد شده بود و متأسفانه در عصر ما نيز در برخي از محيطهاي اهل سنت رسوباتي از آن به چشم مي خورد.


-43 ابن عبدربه، العقد الفريد، بيروت، دارالكتاب العربي، 1403 ه'.ق، ج 6، ص 11-شريف قرشي، باقر، حياْ الامام زين العابدين، الطبعه الاولي، بيروت، دارالاضؤ، 1409 ه'.ق، ج 2، ص 409/


-44 ابوالفرج الاصفهاني، الاغاني، بيروت، داراحيأ التراث العربي، ج 8، ص 225/


-45ابوالفرج، همان ماخذ، ج 6، ص 21/


-46شريف قرشي، همان ماخذ، ج 2، ص 410/


-47شريف قرشي، همان ماخذ، ص 411/


-48 ابوالفرج، همان ماخذ، ج 8، ص 208-210-كحاله، عمر رضا، اعلام النسأ الطبعْ الخامسه، بيروت، موسسْ الرساله، 1404 ه' .ق، ص 212-214- دكتر شهيدي، جعفر، زندگاني علي بن الحسين چاپ اول،تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1365 ه'.ش، ص 104/


-49دكتر شهيدي، همان ماخذ/


-50 مرتضي الحسيني العاملي، جعفر، در اسات و بحوث في التاريخ و الاسلام (مجموعه مقالات) 1400 ه'.ق، ج 1، ص 56 (مقاله: الامام السجاد باعث الاسلام من جديد)/


-51مرتضي الحسيني العاملي، همان ماخذ - امين، احمد، ضحي الاسلام، الطبعه السابعه، قاهره، مكتبه النهضه المصريه، ج 1، ص 365( به نقل از بخاري و ترمذي - باب الاعتصام بالسنه).


-52 سيوطي، جلال الدين، تاريخ الخلفأ، تحقيق، محمد محيي الدين عبدالحميد، الطبعْ الثالثه، قاهره، مطبعه المدني، 1383 ه'.ق، ص 224/


-53مرتضي الحسيني العاملي، همان ماخذ، ص 57 (به نقل از جامع بيان العلم)


-54شيخ آغا بزرگ، الذريعه الي تصانيف، الطبعه الثانيه، بيروت، دارالاضوأ 1378 ه.ق، ج 15، ص 18/


-55 مدني، سيد عليخان، رياض السالكين في شرح صحيفه سيد الساجدين، موسسه آل البيت، مقدمه، ص 5- 4/


-56صحيفه سجاديه، ترجمه سيد صدرالدين صدر بلاغي، تهران، دارالكتب الاسلاميه، مقدمه، ص 37/


-57شيخ آغا بزرگ، همان ماخذ، ج 3، ص 345-359.ضمنا درباره اسناد صحيفه سجاديه رجوع شود به: سيد عليخان مدني، رياض السالكين في شرح صحيفه سيد الساجدين، مقدمه - عبدالرزاق الموسوي المقرم، الامام زين العابدين، قم، دارالشبستري للمطبوعات، ص 95-118/


-58 متوكل بن هارون راوي صحيفه مي گويد: «اين دعاها 75 باب بود كه يازده باب آن را فراموش كرده و شصت و چند باب آن را حفظ نمودم»/


مرحوم سيد عليخان مدني پس از نقل بيان متوكل، احتمال مي دهد كه چند باب ديگر نيز توسط راويان بعدي حذف يا فراموش شده و عملاً به 54 باب تقليل يافته است (رياض السالكين، مقدمه، ص 29)/


در هر حال علاوه بر صحيفه مشهور و رايج كه «صحيفه كامله» ناميده مي شود، از طرف دانشمندان اسلامي پنج صحيفه ديگر نيز شامل مجموعه هايي ديگر از دعاهاي امام سجاد (ع) گرد آوري شده و به نامهاي: الصحيفه الثانيه، الصحيفه الثالثه و $ چاپ شده است( شيخ آغا بزرگ تهراني، همان مأخذ، ج 15، ص 19-21)/


-59 حاج شيخ عباس قمي، سفينه البحار، تهران، كتابخانه سنائي، ج 1، ص 573 (ماده زهر) و نيز تتمه المنتهي في وقايع ايام الخلفأ، تصحيح: علي محدث زاده، چاپ دوم، تهران، كتابفروشي مركزي، ص 87، و ر.ك به: ابن العماد الحنبلي، شذرات الذهب في اخبار من ذهب، الطبعْ الاولي، بيروت، دارالفكر، 1399 ه'.ق، ج 1، ص 162/


-60محمد بن سعد، الطبقات الكبري، بيروت، دارصادر، ج 2، ص 388/


-61 ابن كثير، البدايْ و النهايْ، الطبعه الثانيْ، بيروت، مكتبْ المعارف، ج 9، ص 343/


-62ابن كثير،همان مأخذ، ص .104


-63 ابن شهرآشوب، مناقب آل ابي طالب، تصحيح و تعليق: سيد هاشم رسولي محلاتي، قم، انتشارات علامه، ج 4، ص 159/


-64 علي بن عيسي اربلي، كشف الغمه في معرفْ الائمه، تعليق: سيد هاشم رسولي، تبريز، مكتبه بني هاشمي، 1381 ه'.ق، ج 2، ص 288/


-65 براي آگاهي از برخي از اين روايات به كتابهاي زير رجوع شود:


بحار الانوار، الطبعْ الثانيْ، تهران، المكتبه الاسلاميْ، 1394 ه'.ق، ج 46، صفحات: 57 و 84 و 65 و 73 و 82 و 107 و 150احتجاج طبرسي، نجف، مطبعْ النعمان، 1386 ه'.ق، ج 2 ص 51-الاستبصار، الطبعه الثانيه، نجف، دارالكتب الاسلاميه، 1375 ه'.ق، ج 2، ص 80- كشف الغمه، تبريز، مكتبه بني هاشمي، 1381 ه'.ق، ج 2، ص 315- حليْ الاوليأ، الطبعه الثانيْ، بيروت، دارالكتب العربي (افست اسماعيليان)، ج 3، ص 141- اصول كافي، تهران، دارالكتب الاسلاميه، ج 2، ص 130- فروع كافي، تهران، دارالكتب الاسلاميه، ج 4، ص 83، و ج 5، ص 36/


-66 ابن شهر آشوب، همان مأخذ، ج 4، ص 59- علي بن عيسي اربلي، همان مأخذ، ج 2، ص 319-320- محمد بن سعد، همان مأخذ، ج 5، ص 214- ابن كثير، همان مأخذ، ج 9، ص 106/


-67 ميرزا محمد باقر موسوي خوانساري اصفهان، روضات الجنات في احوال العلمأ و السادات، قم، انتشارات اسماعيليان، 1392 ه'.ق، ج 7، ص .245 در باره نظريه طرفين رجوع شود به:


حاج شيخ عباس قمي، سفينه البحار، تهران، كتابخانه سيائي، ج 1، ص 573 (ماده زهر)-شيخ محمد تقي تستري، قاموس الرجال، ج 8، شيخ طوسي، رجال، تحقيق و تعليق، سيد محمد صادق آل بحرالعلوم، الطبعه الاولي، نجف، المطبعه الحيدريه، 1381 ه'.ق، ص 159/


-68 ابن شهرآشوب، همان مأخذ، ج 4، ص 159/


-69 شرح نهج البلاغه، تحقيق: محمد ابولفضل ابراهيم، قم، دارالكتب الاسلاميه، ج 4، ص 102/


-70 ابن كثير، همان مأخذ، ج 9، ص 341و346/


-71 الطبقات الكبري، ج 7، ص 447 (شرح حال قبيصه)/


-72 ابن كثير، همان مأخذ، ج 9، ص 341-ابن خلكان، وفيات الاعيان، تحقيق: دكتر احسان عباس، الطبعه الثانيه، قم، منشورات الرضي، 1364 ه'.ش، ج 4، ص 178/


-73 ابن كثير، همان مأخذ، ج 9، ص 343/


-74 محمد بن سعد، همان مأخذ، ج 7، ص 474/


-75 محمد بن سعد، همان مأخذ، ج 5، ص 497/


-76 ابن كثير، همان مأخذ، ج 9، ص 348/


-77(آيت الله) خامنه اي، سيد علي، پژوهشي در زندگي امام سجاد، چاپ اول، دفتر مركزي حزب جمهوري اسلامي، 1361 ه'.ش، ص 56/


-78ابن كثير، همان ماخذ، ج 9، ص 346 - ابن سعد، همان ماخذ، ج 2، ص 389 - شمس الدين ذهبي، تذكره الحفاظ، بيروت، دارالتراث العربي، ج 1، ص 112/


-79ابن سعد، همان ماخذ، ج 2، ص 389 - ابن كثير، همان ماخذ، ج 9، ص 341/


-80ابن كثير، همان ماخذ، ج 9، ص 341/


-81ابن حجر عسقلاني، تهذيب التهذيب، الطبعه الاولي، حيدر آباد دكن، 1326 ه'.ق، ج 9، ص 449 - شمس الدين ذهبي، تذكره الحفاظ، بيروت، دارالتراث العربي، ج 1، ص 110/


-82 ابن كثير، همان ماخذ، ج 9، ص .343 ممنوعيت نقل و كتابت حديث پس از رحلت پيامبراسلام (ص) از زمان خلافت عمر بن خطاب و توسط او آغاز گرديد و تا آخر قرن اول هجري ادامه داشت و در زمان حكومت عمر بن عبدالعزيز رسما توسط او لغو گرديد. تحليلگران در تاريخ معتقدند كه اين ممنوعيت انگيزه سياسي داشته است و هدف از آن اين بوده كه امتياز بزرگي را كه آن روزها امير مومنان (ع) داشته از بين ببرند، زيرا علي (ع) زماني كه هنوز پيامبر اسلام در حال حيات بود، كتابهايي تدوين تدوين نموده بود كه در آنها احاديث پيامبر و حقايقي را كه از آن حضرت در ابواب مختلف فرا گرفته بود، جمع كرده بود و نقل و افشاي اين حقايق، از نظر سياسي، به نفع خليفه وقت نبود، زيرا هر كدام به نحوي سند حقانيت علي (ع) به شمار مي رفت، از اينرو عمر نقل و كتابت و تدوين حديث را به طور كلي ممنوع اعلام كرد! بدين ترتيب ملاحظه مي شود كه هم ممنوعيت نقل و تدوين حديث ريشه سياسي داشته و هم لغو ممنوعيت آن توسط امثال هشام. در اين زمينه در سيره امام باقر (ع) توضيح بيشتري خواهيم داد! در هر حال شيعه هرگز اين ممنوعيت را جدي نگرفت و بلافاصله پس از فوت پيامبر به تدوين حديث پرداخت و از اينرو در نقل و جمع آوري حديث پيشگام بود/


-83 «ان رسول الله قال: لاتشد الرحال الا الي ثلاثْ مساجد: مسجد الحرام و مسجدي هذا و مسجد الاقصي و هو يقوم لكم مقام المسجد الحرام» (ابن واضح، تاريخ يعقوبي، تعليق: سيد محمد صادق بحرالعلوم، نجف، المطبعه الحيدريه، 1384 ه'.ق، ج 3، ص 8)/


-84 صحيح المسلم، قاهره، مكتبْ محمد علي صبح، ج 4، (كتاب الحج)، ص 126 - سنن ابي داود، تصحيح و تعليق: محمد محيي الدين عبدالحميد، بيروت، داراحيأ التراث العربي، (كتاب الحج)، ص 216 - سنن نسائي بشرح سيوطي، بيروت، داراحيأ التراث العربي، ج 2، ص 37 و 38/


-85ابن واضح، همان ماخذ، ج 3، ص 8/


-86 هر چند سند اصل حديث نيز جاي حرف دارد!


-87ابن سعد، همان ماخذ، ج 5، ص 215 - و ر.ك به: ابن كثير، همان ماخذ، ج 9، ص 106/


-88 ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، تحقيق: محمد ابوالفضل ابراهيم، قم، دارالكتب الاسلاميه، ج 4، ص 63/


-89 ابن ابي الحديد، همان ماخذ/


-90كهف: 54/


-91 بخاري، صحيح بخاري، قاهره، مكتبه عبدالحميد احمد حنفي، ج 9، (كتاب الاعتصام بالكتاب و السنه)، ص 106 - سيد الحسين شرف الدين، اجويه مسائل جارالله، الطبعه الثانيه، صيدا، مطبعه العرفان، 1373 ه'.ق، ص 69- ابونعيم اصفهاني، حليْ الاوليأ، الطبعْ الخامسه، بيروت، دارالكتاب العربي، 1407 ه'.ق، ج 3، ص 143/


-92بخاري، همان ماخذ، ج 5، ص 83 (باب قصه غزوه بدر) - سيد شرف الدين، همان ماخذ، ص 70 - ابونعيم، همان ماخذ، ج 3، ص 144/


-93«لئن شكرتم لازيدنكم و لئن كفرتم ان عذابي لشديد» (سوره ابراهيم: 7)/


-94«لتبيننه للناس و لا تكتمونه» (سوره آل عمران: 187).


-95«فخلف من بعدهم خلف ورثوا الكتاب ياخذون عرض هذا الادني و يقولون سيغفرلنا...»(سوره اعراف: 169)/


-96«و ذكر فان الذكري تنفع المومنين» (سوره ذاريات: 55)/


-97#)با توجه به اينكه تولد زهري را در سال 58 ق و شهادت امام چهارم را در سال 94 يا 95 ق نوشته اند، اگر فرضا امام اين نامه را در آخرهاي عمرش نوشته باشد، زهري در آن زمان در حدود 36 سال داشته و پير نبوده است. در اينجا چند احتمال وجود دارد و يكي از آنها اين است كه تولد زهري پيش از سال 58 بوده است و در ضبط تاريخ تولد او اشتباه رخ داده است. چنانكه ابن خلكان تولد او را در سال 51 و ذهبي در سال 50 نوشته است.


-98 «اضاعوا الصلوه و اتبعوا الشهوات فسوف يلقون غيا» (سوره مريم: 59). در تفسير جمله آخر آيه احتمال ديگر نيز داده شده است/


-99 حسن بن علي بن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول، تصحيح و تعليق: علي اكبر الغفاري، الطبعْ الثانيه، موسسه النشر الاسلامي(التابعه) لجماعه المدرسين بقم المشرفه، 1404 ه'.ق، ص 274-277 - الموسوي المقرم، عبدالرزاق، الامام زين العابدين، قم، دارالشبستري للمطبوعات، ص 154-159/


-100قطب الراوندي، الخرايج، تصحيح و تعليق: شيخ اسدالله رباني، قم، انتشارات مصطفوي، ص 232 - الامين العاملي، السيد محسن، الصحيفه الخامسه، دمشق، مطبعه الفيحأ (افست مكتبْ الامام امير المومنين العامْ باصبهان - ايران) 1282 ه'.ق، ص 492/


-101«ان الله لايحب كل خوان كفور» (سوره حج، 32)/


-102 الامين العاملي، السيد محسن، اعيان الشيعه، بيروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1403 ه'.ق، ج 1، ص 635 - (آيت الله) خامنه اي، سيد علي، پژوهشي در زندگي امام سجاد، چاپ اول، دفتر مركزي حزب جمهوري اسلامي، 1361 ه'.ش، ص 73 - مجلسي، بحارالانوار، تهران، دارالكتب الاسلاميه، ج 46، ص 95/


-103 الارشاد، قم، مكتبْ بصيرتي، ص 260/


-104 اين رساله را مرحوم «صدوق» در كتاب «الخصال» (ابوب الخمسين و مافوقه) مسنداً و در كتاب «من لا يحضره الفقيه» (ج 2، ص 618) مرسلا روايت كرده است. حسن بن علي بن شعبه نيز در كتاب «تحف العقول» بدون سند ولي مبسوطتر نقل كرده است. تعداد حقوق بر اساس نقل صدوق پنجاه و يك، و بر اساس روايت ابن شعبه پنجاه تا است. ر.ك به: دكتر شهيدي، سيدجعفر، زندگاني علي بن الحسين، چاپ اول، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1365 ه'.ش، ص 169-188/


-105 ابونعيم اصفهاني، حليْ الاوليأ، الطبعْ الخامسه، بيروت، دارالكتاب العربي، 1407 ه'.ق، ج 3، ص 136 - سبط ابن الجوزي، تذكره الخواص، نجف، المطبعْ الحيدريه، 1383 ه'.ق، ص 327 - علي بن عيسي اربلي، كشف الغمه، تبريز، مكتبْ بني هاشم، 1381 ه'.ق، ج 2، ص 289 - شبلنجي، نورالابصار في مناقب آل بيت النبي المختار، قاهره، مكتبه المشهد الحسيني، ص 140 - مجلسي، بحارالانوار، الطبعه الثانيه، تهران، مكتبه الاسلاميه، 1394 ه'.ق، ج 46، ص 88، - ابن شهرآشوب، مناقب آل ابي طالب، تصحيح و تعليق: سيد هاشم رسول محلاتي، قم، موسسه انتشارات علامه، ج 4، ص 154 - ابن سعد، الطبقات الكبري، بيروت، دارصادر، ج 5، ص 222، -الشيخ محمد الصبان، اسعاف الراغبين (در حاشيه نور الابصار) ص 219 - الشيخ عبدالله الشبراوي الشافعي، الاتحاف بحب الاشراف، قاهره، المطبعه الادبيه (افست منشورات الرضي، قم)، ص 136/


-106 علي بن عيسي، همان ماخذ، ص 289 - شبلنجي، همان ماخذ، ص 140 - ابونعيم اصفهاني، همان ماخذ، ص 140 - مجلسي،همان ماخذ، ص 88/


-107 علي بن عيسي، همان ماخذ، ص 289،- ابونعيم اصفهاني، همان ماخذ، ص 136 - سبط ابن الجوزي، همان مأخوذ، ص 327/


-108ابونعيم اصفهاني، همان ماخذ، ص 136 - شبلنجي، همان ماخذ، ص 140 -مجلسي، همان ماخذ، ص 88، الشيخ عبدالله الشبراوي، همان ماخذ، ص 136 - علي بن عيسي، همان ماخذ، ص 313 و 290 - سبط ابن الجوزي، همان ماخذ، ص 327/


-109 ابونعيم اصفهاني، همان ماخذ، ص 136 - علي بن عيسي، همان ماخذ، ص 289 - ابن شهراشوب، همان ماخذ، ج 4، ص 154 - صدوق، الخصال، تصحيح و تعليق: علي اكبر الغفاري، قم، منشورات جماعْ المدرسين في الحوزه العلميه بقم المقدسه، 1403 ه'.ق، ص 517 و 518/


-110در اين زمينه رجوع كنيد به: ايرجي، محمد صادق، بردگي در اسلام، پايان نامه درجه ليسانس مولف از دانشگاه تهران.


-111 اقبال الاعمال، الطبعه الثانيه، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1390 - ه'.ق، ص 261/


-112سيد الاهل، عبدالعزيز، زندگاني زين العابدين، ترجمه حسين وجداني، چاپ سوم، تهران، انتشارات مجله ماه نو، ص 55/


-113در تهيه و تنظيم اين بخش، از كتاب، امام چهارم پاسدار انقلاب كربلا به قلم دوست و برادر دانشمند آقاي علي اكبر حسني استفاده شده است.


سيره پيشوايان، مهد پيشوايي، ص 233 - 302