بازگشت

ضمانت آهو


امام باقر(ع) فرمود: من و گروهي در حضور پدرم امام سجاد(ع) بوديم ، ناگهان آهوئي از صحرا آمد و در چند قدمي پدرم ايستاد و ناله كرد. حاضران به پدرم گفتند چه مي گويد؟ پدرم فرمود: مي گويد: بچه ام را فلاني صيد كرده ، از روز گذشته تا حال شير نخورده ، خواهش مي كنم آن را از او گرفته و نزد من بياور تا به او شير بدهم . امام سجاد(ع) شخصي را نزد صياد فرستاد و به او پيام داد آهو بچه را بياور، آهو بچه را آورد، آهوي مادر تا بچه اش را ديد چند بار دستهايش را به زمين كوبيد و آه جانكاه و غم انگيزي كشيد و بچه اش را شير داد. سپس امام سجاد(ع) از صياد خواهش كرد كه بچه آهو را آزاد كند، صياد قبول كرد، امام آهو بچه رااز او گرفت و به مادرش بخشيد، آهو با همهمه خود سخني گفت و همراه بچه اش به سوي صحرا رفتند. حاضران به امام سجاد(ع) گفتند :آهو چه گفت ؟ امام فرمود: براي شما در پيشگاه خدا دعا كرد و پاداش نيك از براي شما طلبيد.

پاورقي

داستان دوستان / محمد محمدي اشتهاردي