بازگشت

مهياي سفر


زهري گويد: امام سجاد عليه السلام را در شبي تاريك و سرد ديدم كه مقداري آرد بر دوش خود گذارده و حركت مي كند. عرض كردم : يا بن رسول اللّه اينها چيست ؟ فرمود: سفري در پيش دارم و براي آن توشه اي را به جاي امني مي برم . زهري : اين غلام من است و آن را براي شما حمل مي كند، اما امام عليه السلام نپذيرفت . زهري : خودم آن را حمل مي كنم زيرا من شان شما را بالاتر از اين مي دانم كه آن را حمل كنيد. امام عليه السلام : اما من شان خود را بالاتر از اين نمي دانم كه آنچه مرا در سفر نجات مي دهد و ورودم را بر كسي كه مي خواهم به محضر او باريابم نيكو مي گرداند حمل نمايم ، تو را به خدا بگذار كار خود را انجام دهم . زهري از خدمت امام جدا شد به راه خود رفت اما پس از چند روز كه به محضر امام عليه السلام رسيد عرض كرد: يابن رسول اللّه ! اثري از سفري كه فرمودي نمي بينم . امام عليه السلام فرمود: بله اي زهري ، آنطور كه گمان كرده اي نيست بلكه آن سفر، سفر مرگ است و من براي آن آماده مي شوم . براستي كه آمادگي براي مرگ پرهيز از حرام و بخشش در راه خير است .

پاورقي

قصه هاي تربيتي چهارده معصوم (عليه السلام) / محمد رضا اکبري