بازگشت

امام زين العابدين (ع) در آينه شعر و ادب


هشام بن عبدالملک با آنکه مقام ولايت عهدي داشت و آن روزگار - يعني دهه اول قرن دوم هجري - از اوقاتي بود که حکومت اموي به اوج قدرت خود رسيده بود، هرچه واست‏بعد از طواف کعبه خود را به «حجرالاسود» برساند و با دست‏خود آن را لمس کند ميسر نشد. مردم همه يک نوع جامه ساده که جامه احرام بود پوشيده بودند، يک نوع سخن که ذکر خدا بود به زبان داشتند، يک نوع عمل مي‏کردند، چنان در احساسات پاک خود غرق بودند که نمي‏توانستند درباره شخصيت دنيايي هشام و مقام اجتماعي او بينديشند. افراد و اشخاصي که او از شام با خود آورده بود تا حرمت و حشمت او را حفظ کنند، در مقابل ابهت و عظمت معنوي عمل حج ناچيز به نظر مي‏رسيدند.

هشام هرچه کرد خود را به «حجرالاسود» برساند و طبق آداب حج آن را لمس کند، به علت کثرت و ازدحام مردم ميسر نشد. ناچار برگشت و در جاي بلندي برايش کرسي گذاشتند. او از بالاي آن کرسي به تماشاي جمعيت پرداخت. شامياني که همراهش آمده بودند دورش را گرفتند. آنها نيز به تماشاي منظره پرازدحام جمعيت پرداختند.

در اين ميان مردي ظاهر شد در سيماي پرهيزکاران. او نيز مانند همه يک جامه ساده بيشتر به تن نداشت. آثار عبادت و بندگي خدا بر چهره‏اش نمودار بود. اول رفت و به دور کعبه طواف کرد. بعد با قيافه‏اي آرام و قدمهايي مطمئن به طرف حجر الاسود آمد. جمعيت‏با همه ازدحامي که بود، همينکه او را ديدند فورا کوچه دادند و او خود را به حجر الاسود نزديک ساخت. شاميان که اين منظره را ديدند، و قبلا ديده بودند که مقام ولايت عهد با آن اهميت و طمطراق موفق نشده بود که خود را به حجرالاسود نزديک کند، چشمهاشان خيره شد و غرق در تعجب گشتند. يکي از آنها از خود هشام پرسيد: «اين شخص کيست؟» هشام با آنکه کاملا مي‏شناخت که اين شخص علي بن الحسين زين العابدين است، خود را به ناشناسي زد و گفت: «نمي‏شناسم.»

در اين هنگام چه کسي بود - از ترس هشام که از شمشيرش خون مي‏چکيد - جرات به خود داده او را معرفي کند؟! ولي در همين وقت همام بن غالب، معروف به «فرزدق‏»، شاعر زبردست و تواناي عرب، با آنکه به واسطه کار و شغل و هنر مخصوصش بيش از هر کس ديگر مي‏بايست‏حرمت و حشمت هشام را حفظ کند، چنان وجدانش تحريک شد و احساساتش به جوش آمد که فورا گفت: «لکن من او را مي‏شناسم‏» و به معرفي ساده قناعت نکرد، بر روي بلندي ايستاده قصيده‏اي غرا - که از شاهکارهاي ادبيات عرب است و فقط در مواقع حساس پر از هيجان که روح شاعر مثل دريا موج بزند مي‏تواند چنان سخني ابداع شود - بالبديهه سرود و انشاء کرد. در ضمن اشعارش چنين گفت:«اين شخص کسي است که تمام سنگريزه‏هاي سرزمين بطحا او را مي‏شناسند، اين کعبه او را مي‏شناسد، زمين حرم و زمين خارج حرم او را مي‏شناسند.»

«اين، فرزند بهترين بندگان خداست. اين است آن پرهيزکار پاک پاکيزه مشهور.»

«اينکه تو مي‏گويي او را نمي‏شناسم، زياني به او نمي‏رساند. اگر تو يک نفر فرضا نشناسي، عرب و عجم او را مي‏شناسند.»... (1)

هشام از شنيدن اين قصيده و اين منطق و اين بيان، از خشم و غضب آتش گرفت و دستور داد مستمري فرزدق را از بيت‏المال قطع کردند و خودش را در «عسفان‏» بين مکه و مدينه زنداني کردند. ولي فرزدق هيچ اهميتي به اين حوادث - که در نتيجه شجاعت در اظهار عقيده برايش پيش آمده بود - نداد، نه به قطع حقوق و مستمري اهميت داد و نه به زنداني شدن و در همان زندان نيز با انشاء اشعار آبدار از هجو و انتقاد هشام خودداري نمي‏کرد.

علي بن الحسين عليه السلام مبلغي پول براي فرزدق - که راه درآمدش بسته شده بود - به زندان فرستاد. فرزدق از قبول آن امتناع کرد و گفت: «من آن قصيده را فقط در راه عقيده و ايمان براي خدا انشاء کردم و ميل ندارم در مقابل آن پولي دريافت دارم.» بار دوم علي بن الحسين آن پول را براي فرزدق فرستاد و پيغام داد به او که: «خداوند خودش از نيت و قصد تو آگاه است و تو را مطابق همان نيت و قصدت پاداش نيک خواهد داد. تو اگر اين را بپذيري به اجر و پاداش تو در نزد خدا زيان نمي‏رساند» و فرزدق را قسم داد که حتما آن کمک را بپذير. فرزدق هم پذيرفت. (2)

پاورقي

(1) هذا الذي تعرف البطحاء و طاته و البيت‏يعرفه و الحل و الحرام هذا ابن خير عباد الله کلهم هذا التقي النقي الطاهر العلم و ليس قولک من هذا بضائره العرب تعرف من انکرت و العجم

2) )بحار، ج 11 ص 36