بازگشت

رهبرى امام و حالت تعبد


جنبه روحى مردم عابد و زاهد را به دو گونه مى‏توان تفسير نمود: گونه اول، رويكرد روحى صحيح و اسلامى، كه مورد توجه اسلام و اولياى الهى است. كسى كه در عبادت خود چنين سمت و سويى دارد، نور ايمان، روح تقوا، اخلاق اسلامى و روح جهادگرى در راه خدا، در او آشكار و نمايان است و زندگى دنيايى بين خصلت‏هاى او جدايى نمى‏اندازد. اين انسان، هم مجاهد است، هم زاهد و عابد. هر كه با او بنشيند خشنود برخيزد، حال آن‏ كه ميل همنشينى هنوز در آن شخص باقى است و اين همه از اثر بشاشت‏ يقين و ايمان و گريه بر گناهان و تقصيرات، پديد آمده است.

اما رويكرد دوم كه از آن به روى كرد روحى منحرف (صوفيانه) ياد مى‏كنيم آن ‏كه چنين جهت‏گيرى را برمى‏گزيند، در فهم اسلام ومفاهيم آن، و درك شريعت محمدى، به كژ راهه خواهد رفت. او گرچه، بيشتر به عبادت متوجه است اما اين عبادت در او كارگرنيست و چه بسيارند عابدان و زاهدان اين چنين كه زنگارهاى‏ جاهليت و ارزش‏هاى آن، از قلوبشان آويخته است و از شفافيت ‏ايمان و طهارت روح در آن‏ها اثرى نيست. اين گروه از مدعيان، اسلام را در همين حد فهميده‏اند و آن را كافى دانسته‏اند. پس زندگى را رها كرده به عبادت سرگرم شده‏اند. و اين همان‏ انحراف و صوفيانه عبادت كردن است.

جهت‏گيرى اول - كه اسلام نيزبه آن سفارش كرده- فاصل عملكرد ائمه (ع) و وجه تمايز آن‏ها ازديگران است. روحيه امام و عبادت او، اجتماعى و عامه است. به گونه‏اى كه همنشينى با امام، انس و الفت را به دنبال دارد وعلاوه بر مردم كه جذب ايشان مى‏شوند مخالفان نيز نوعى ميل و كشش ‏به آن حضرت، احساس مى‏كنند. لب مطلب اين كه، زهد و عبادت ‏امامان (ع) هيچ تاثير سوء و ناگوارى براى مردم به بارنمى‏آورد.

هرانسان مسلمان و با ايمان، در برخورد با صنف اول از زاهدان ‏و عابدان، و شنيدن سخنان ايشان، مهرشان را به دل مى‏گيرد وبزرگشان مى‏دارد. چرا كه اين گروه، نمونه‏اى صد درصد اسلامى، ازيقين استوار و ايمان پابرجايند. حتى كسانى كه از مسلمانى والتزامات روحى و عملى آن بويى نبرده‏اند، به انسان عابد، به‏ اين اعتبار كه او شخصيتى قدرتمند و ميل و رغبتى ديگرگون نسبت ‏به دنياى مادى دارد، احترام عميق مى‏گذارند و از او تجليل‏ مى‏كنند.

از آن جا كه خداوند در ذات بشر تمايلات خير و گرايش به خوبى‏ها را به وديعت نهاده، هر انسانى، انسان زاهد و سالك الى الله را به ديده تكريم مى‏نگرد و از اين احترام، به حب و تقرب و رابطه‏ تعبير مى‏كند و گاه، گرچه آن ارتباط را آشكار نمى‏سازد، ولى از رهگذر آن، با انسان متعبد، برخورد و سلوك مى‏كند. اين معنا را بيشتر ما، به تجربه دريافته‏ايم. اگر در باره يك ‏انسان زاهد و عابد، مطالبى بشنويم كه بوى بدگويى و ناسزا مى‏دهد، با ديدن آن شخص و مشاهده رفتار و گفتار او، حالت روحى‏ ما به سرعت تغيير مى‏كند، و ما چاره‏اى جز دفاع از آبروى آن ‏انسان و تكذيب شنيده‏هاى خود نخواهيم داشت.

براى نمونه، از سرگذشت ‏حضرت كاظم (ع) و زندانبان او حكايتى ‏بشنويم. روزى كه امام (ع) را به زندان بردند، زندان‏بانى برايشان ‏گماشتند تا مراقب حضرت و اوضاع زندان باشد. اين شخص نسبت ‏به‏امام (ع) بسيار جسور بود و در آزار و اذيت، سعى بليغ مى‏كرد. روزها گذشت و زندان‏بان جز عبادت و نيك رفتارى امام (ع) چيزى‏ مشاهده نكرد، دانست كه آن چه درباره امام (ع) شنيده و نسبت‏هاى ‏زشت و ناروايى كه به ايشان داده‏اند، يكسره دروغ و بى‏اساس‏است. پس از كار خود كناره گرفت. اين اندك ثمره‏اى بود كه بر زهد و عبادت بى‏پرده امام كاظم (ع) مترتب گشت، تا برسد به نتيجه برتر و مقصود اصلى ايشان. پيش ازاو، امام سجاد (ع) عينا، همين روش را درباره عبادت خود، پى‏گرفته بود.

عبادت روشمند امام (ع) با آن شكل خاص، مردم را برآن مى‏داشت كه او را بزرگ بدارند، قدرش را بدانند و با او هم ‏دردى و هم فكرى كنند. امام (ع) اين گونه، قلب بسيارى از مردم و شيعيان را صاحب شده بود. حالت تعبد، به عنوان يك صفت‏ بارز در امام، نظر مردم را جلب ‏كرده بود و در نگاه آن‏ها امام شخصى بود، زاهد، روى گردان ازمتاع دنيا و لذات آن، كه هم خود را به عبادت و تضرع صرف ‏مى‏كرد. در آن زمان، فرد ديگرى را نمى‏شد سراغ گرفت كه مانند امام سجاد (ع) عمل كند و سخن بگويد. مردم اين را مى‏دانستند واحترام و تكريمشان، رنگ تقديس به خود مى‏گرفت و با گذشت روزها، ماه‏ها و سال‏ها، افزون هم مى‏شد.

امام (ع) منحصر به فرد بود. مدام ذكر خدا مى‏گفت و پيوسته مى‏گريست. چنان از قيامت ‏بيم ‏داشت، گويى آن را پيش روى خود مى‏بيند. سلوك عبادى حضرت، همواره با پديده‏هاى ديگرى چون انفاق، دستگيرى از بيچارگان، انجام اعمال نيك و دوستى با مردم، توام ‏بود. اهل مدينه، به فضل و برترى امام (ع) بر ديگران معترف‏ بودند و او را بر بسيارى از اطرافيانش كه گاه مانند او عمل ‏مى‏كردند و از بزرگان بنى هاشم بودند، ترجيح مى‏دادند. در روايت است كه شخصى به سعيد بن مسيب گفت: «با تقوا‏تر از فلانى نديدم.» سعيد گفت: «آيا، تا به حال على بن حسين را ديده‏اى؟» گفت: «نه.» گفت: «كسى را نديدم كه از او پرهيزگارتر و عابدتر باشد.» زهرى، همصدا با بزرگان عصر خود، گفته است: «در ميان بنى هاشم، كسى را برتر از على بن حسين (ع) نيافتم.»

اين سخن هم از اوست كه: «كسى از اهل اين خاندان را نمى‏شناسم كه شايسته‏تر از على بن حسين (ع) باشد.» «حرب صحاف‏»از سعيد، غلام حسن بن صالح نقل كرده است كه گفت:«كسى را سراغ نداشتم كه در ترس از خدا به مقام حسن بن صالح‏ رسيده باشد، تا اين كه به مدينه رفتم و با على بن حسين (ع) آشنا شدم.او آن چنان از خوف خدا و آتش دوزخ بيمناك بود كه گويى جهنم را تجربه كرده و چشيده است.» خلاصه سخن اين كه تعبد، آنگونه كه درزندگى امام (ع) چهره نمود، به بار نشست، رهبرى و زعامت ‏حضرت را پايدار ساخت و امامت و قدسى بودن او را، به همگان ثابت نمود.